تنها از آفریدگارت شرم بدار نه از آفریده هایش
... هر که درد دارد روزها کوکو می کند و شب ها هوهو. گاهی در نماز و نیاز است و گاهی در سوز و گداز.
... چاره ای جز زیستن با مردم و راهی جز ساختن با آنان نیست، ولی دل را به دست دلدار ده و آزاد باش و سر را به پای دوست نه و شاد باش. ...
... همه می روند و نمی دانند با خود چه می برند، خنک آن که دفتر هستیش را بگشود و از روزنامه ی کارهایش آگاه شد. و چون هر کسی کِشته ی چند ساله ی زندگیش هست، دل مردگان از مرگ هراس دارند و از کشتزار خود بیزارند، و زنده دلان از کشت خود سپاسگزارند و به پروردگار خود امیدوار.
اندیشه ی شب جان را نیرو و پرتو دهد و نماز شب به مینو کشاند.
در بندگی باید نیک استوار و پایدار بود تا همه ی کارها و گفتارها، جز نیایش و ستایش دادار نبود که بی رنج گنج به دست نمی آید.
راه نیک هموار است و کار سخت دشوار، شیر مردان خوش به کار تن در دهند تا دشوارشان آسان گردد و کم کم سزاوار آستان دلستان گردند.
هر که جان به جانانه سپرد، گوی نیکبختی را ببرد، وگرنه چند روزی چون دیگر جانوران بخورد و بمرد.
آن که دیده به روی نیکوی دوست گشود، چشمش روشن بادا که:
دیده را فائده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فائده بینایی را (سعدی)
خواب و خوراک و کار و زندگی را اندازه است که در کم آن بیم تباهی است، و در افزون آن ترس رسوایی. شکم تهی رهزن شود چنان که آکنده ی آن، که سیر، گرسنه ی دیدار نمی شود و سیراب، تشنه ی دلدار نمی گردد. میانه روی مایه ی بلند پایگی و ارجمندی و نیکبختی است.
آن چه را که داور خرد دستور داد به جا آر و پاسخ درست برای پرسش خدایت فراهم کن.
تنها از آفریدگارت شرم بدار نه از آفریده هایش.
بگذار تا دیگران از تو رنگ بگیرند نه تو از آنان.
هر کس در هر پایه ای که هست اگر رهزن است، ارزش پشیزی ناچیز ندارد، بی پرده بگویم: مگسانند گرد شیرینی.
پیمانت را با خدا و پیمبر سخت استوار کن و از ته دل بگو خدایا آمدم، گر کام تو بر نیامد آن گه گله کن، کوتاهی سخن، خود را باش. ...
(کتاب شریف نامه ها برنامه ها / ابوالفضائل حضرت علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله/ ص 48 تا50)