در این رابطه باید گفت: عارف در سلوک خود سر انجام به جایی می رسد که غیر حق را نمی بیند و خواسته های خود را در خواسته های خداوند گم می کند و فانی در اراده خداوند و انجام خواست خدای متعال می گردد. این به این معنا نیست که کار و زندگی خود را رها می کند و روابط اجتماعی ندارد. بلکه در تمامی کارها و روابط خود خدا را در نظر می گیرد و در جهت کسب رضایت او گام برمی دارد.
در ادامه برای توضیح بیشتر باید گفت: فنا در لغت به معناى عدم و نیستى است و معناى آن آنچنان واضح است که اهل لغت براى توضیح آن یا به ذکر مترادفش یعنى عدم اکتفا کرده یا آن را با ضدش، یعنى بقا معرفى کردهاند. هر چند ممکن است این دو معناى فنا به ظاهر متفاوت به نظر آیند، زیرا بقا در مقابل تغییر و تحول مطرح مىشود و عدم به معناى نیستى محض است، به این معنا که اگر فنا را با مترادفش در نظر آوریم به معنای نیستی است و اگر در مقابل ضدش در نظر گرفته شود به معنای تغییر و تحول است.
لیکن هردو یک امر را قصد کردهاند، زیرا بقا گاهى به معناى ثَبات است که در این صورت ضد آن تحول است و گاهى به معناى استمرار وجود خاص، ثابت باشد یا متغیر، که در این صورت ضد آن عدم و نابودى است. و به نظر مىرسد که در اینجا معناى دوم اراده شده است. از این جهت در کتابهاى لغت که به ریشه کلمات پرداختهاند، اصل معناى فنا را انقطاع دانستهاند. به نظر مىرسد بهترین معناى فنا همان انقطاع است که در زبان فارسى کلمه «نابودى» همان را مىرساند، زیرا «نابودى» در مورد چیزى معنا مىدهد که قبلاً موجود بوده است.
حقیقت فنا
هر چند که فنا از لحاظ لغوى، که برگرفته از دیدگاه عرفى است، به معناى نابودى و انقطاع وجود است، به نظر مىرسد حقیقت آن امرى پیچیده باشد، حال پرسش این است که در عرفان اسلامی مراد از فنا چیست؟ آیا سالکى که به فنا مىرسد به طور کلى نابود مىگردد؟ یا اینکه تغییر و تحولى در یکى از ابعاد وجودىاش رخ مىدهد؟ این تغییر چگونه و تا چه حدى است؟ این احتمال نیز در اینجا مطرح مىگردد که فنا از سنخ رفتن در حجاب باشد؛ حال یا به این اعتبار که سالک در فنا از دیدگان پنهان مىشود یا به این جهت که عالم و حتى خود سالک در هنگام فنا از او مخفى مىشود.
براى بررسى اینکه حقیقت فنا از کدام سنخ است، در ابتدا به بحث مراتب فنا از دیدگاه بعضى از عارفان اسلامى مىپردازیم تا با دیدگاهى روشن در این زمینه، به گونهشناسى فنا در عرفان اسلامى دست یابیم. عزالدین کاشانى وقتى به مراتب فنا نزد عارفان مىپردازد، از فناى از شهوت، فناى از رغبت، و فناى متحقق به حق سخن مىگوید. فناى از شهوت، زوال أمّاره بودن نفس و اتصاف آن به لوّامه است. در این حالت هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحکم نشده و در نتیجه هنوز اضطراب بر قلب حاکم است.
در مرتبه بعد، امیال زائل شده، قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف مىگردد. در مرتبه فناى متحقق به حق، سالک خود و خلق را نمىبیند. همین خود داراى مراتبى است: در اولین مرتبه، سالک فعل خود را ندیده، آن را مستند به خدا مىیابد؛
در مرتبه دوم، ذات خود را نمىبیند؛ در مرتبه سوم حتى فناى ذات خودش را نیز نمىبیند. کاشانى از آن تعبیر به فناى از فنا مىکند و آخرین مرتبه، فناى وجود در وجود یا شهود در شهود است.
لاهیجى در گلشن راز فنا را داراى سه مرتبه فناى افعالى، فناى صفاتى و فناى ذاتى یعنى (محو، طمس و محق) مىداند، که سالک بعد از گذر از مرحله تبدیل اعمال و اخلاق سیئه به حسنه، به آنها نائل مىشود. در فناى افعالى، سالک همه افعال را در افعال حق فانى مىبیند، زیرا خداوند به تجلىِ افعالى بر او متجلى شده است و هیچ فعلی را از بندگان نمیبیند و سرچشمه همه افعال را خداوند میداند؛ در مرتبه دوم حق به تجلىِ صفاتى بر سالک متجلى مىشود و او صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانى مىبیند و به غیر از خداوند هیچ شخصى را داراى صفت نمىبیند و خود و تمام اشیاء را مظهر و مجلاى صفات الهى مىشناسد و صفات او را در خود ظاهر مىبیند. در مرتبه سوم، حق به تجلىِ ذاتى بر سالک متجلى مىشود و او جمیع ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلى ذات احدیت، فانى مىیابد وجود اشیاء را وجود حق مىداند و در دیده حق بینِ عارف «کل شىء هالک الا وجهه» جلوهگرى نموده، بهجز وجود واجب، موجود دیگرى نبیند و خیال غیریت نزد وى محال گردد.
خواجه عبدالله انصارى براى فنا سه مرتبه مطرح کرده است: فناى علمى، جحدى و فناى حقى. عبدالرزاق کاشانى در شرح این سخن، مرتبه اوّل را فناى علم عبد در علم خداوند مىداند، زیرا علم به خداوند با عقل که طریق ادراک آن، تصورات ذهنى است حاصل نمىشود، پس هر کس به مرتبهاى برسد که به صورت شهودى، یعنى با علم حضورى به خداوند علم پیدا کند، در حقیقت از علم خویش فانى گشته است و به علم خداوند متصف گردیده است، زیرا علم حضورى به حق در این حالت مثل علم حضورى انسان به ذات خویش مىباشد.
تفاوت علم حضوری به علم حصولی و ذهنی این است که شخصی بخواهد آتش را با تعاریف دیگران تصور نماید و یا اینکه آتش را از نزدیک مشاهده کند؛ مرتبه دوّم این است که این علم حضورى نیز ساقط شده، به معاینه تبدیل مىگردد که از شهود هم بالاتر است و از این رو سالک به مقصود خویش واصل، و طلبْ متوقف مىگردد و حتى در آخرین مراحلِ این مرتبه با فانىشدن وجود سالک در وجود حق و وصول به حضرت جمع، شهود معاینه نیز از بین مىرود و تثلیثى که در معاینه وجود دارد، یعنى معایِن (سالک)، معایَن( پروردگار) و عیان (نوع ارتباطی که بین سالک و حضرت حق در اینجا وجود دارد) رخت برمىبندد. آخرین مرتبه، فناى از فنا است که سالک درمىیابد که اصلاً فنایى رخ نداده و تنها توهم سالک رخت بربسته است، زیرا فانى از ازل فانى بوده و باقى نیز همواره بوده و است و این مرتبه حقِ فنا است، زیرا خود فنا نیز ازبین مىرود و چیزى جز حق متعال باقى نمىماند.
سید حیدر آملى با توجه به مراتب توحید، فنا را داراى سه مرتبه مىداند: 1. فناى در حضرت احدیت که شخص از رسم و صفات خویش فانى مىشود. در این حالت، سالکْ خداوند را تنها با اسماء و صفاتش مىبیند و این مرتبه توحید در ولایت است. مرتبه دوم فناى در ذات است با باقىماندن رسم خفى از شخص که نشان دوگانگى و دوستى است و آن را توحید در حقائق مىگویند. آخرین مرتبه، مقام احدیتِ الفرق والجمع است که توحیدِ حق «ذاته بذاته» است که در آن، رسم خفى نیز باقى نمىماند.
با توجه به مسائلی که گفته شد و تقسیمات برخی از عرفا ذکر این نکته ضروری است که>فنا در عرفان اسلامى براى ارتقاى حد وجودى انسان است که شامل احاطه وجودى و تغییر ماهیتِ او مىشود. لیکن از آنجا که فنا مرحله به مرحله محقق مىشود و به عبارت دیگر تدریجى است نه دفعى، در محدودهاى از این سیر، ذات بشرى انسان باقى است و صرفا دچار تحول صفاتى مىشود. به نظر مىرسد که نهتنها در مراحل مقدماتىِ فنا که حالات انسان تغییر مىکند، ذات بشرى باقى است، بلکه در فناى افعالى و صفاتى که دو مرتبه اصلى فنا هستند، نیز همینگونه است، زیرا در این مراتب، سالک صرفا به شهود حقیقت مىرسد و به تعبیر بعضى عارفان با چشم و گوشِ حق مىبیند، امّا در مرتبه فناى ذاتى امر بهگونه دیگرى است، یعنى دیگر ذات بشرى براى سالک باقىنمىماند وبهطور کلى تغییر هویت مىدهد، بهگونهاىکه بدن خودش با سایر بدنها برایش تفاوتى ندارد.
در سیر سالک به سوى فناى ذاتى با احاطه وجودىاى که به دست مىآورد، معرفت حقیقى او نیز افزایش مىیابد، زیرا این معرفت لازمه احاطه وجودىاى است که به مددِ آن، سالک نه از طریق مفاهیم، بلکه همه اشیاء را به تفصیل در ذات خود مىنگرد. از اینرو فنا نه تنها به معناى نابودى و از دست دادن چیزى نیست، بلکه رفع موانعى است که از جهت مادى براى انسان پدید آمده است، به صورتى که حجابهاى توهمزا از وجود او رخت برمىبندد و وجودى مىیابد که حقایق را همانگونه که هست مىیابد و از اینرو درمىیابد که همه موجودات هر چند خودشان آگاه نیستند، هیچ استقلالى ندارند و در حقیقت، فانى در ذات حق هستند. امّا معرفت به این فنا نیازمند فناى سلوکى است و هر چند همه موجودات به سوى فنا مىروند، بدون فناى سلوکى که حد و احاطه وجودى انسان را تغییر مىدهد، این معرفت حاصل نخواهد شد.
بدینترتیب آنچه حقیقتا فنا است، فناى ذاتى است، وبقیه مراتب فنا با نزدیکى و دورى به آن ارزشگذارى مىشوند. لیکن چنین فنایى تنها براى افراد خاصى رخ مىدهد. پس هرچند مطلوبِ همهاست، لیکن براى همه الزامى نیست، امّا بعضى مراتب مقدماتىِ آن که در مرتبه خود، صفات و رفتار انسان را تغییر مىدهد براى همه مطلوب است بنابر این میتوان نتیجه گرفت که با توجه به سخنان بعضى از عرفا در زمینه فنا که مىتوان آن را چکیده تمام دیدگاهها در این زمینه دانست، باید گفت: فنا تعدادى مراحل مقدماتى دارد که درحقیقت، مراحل مقدماتى سلوک هستند و اطلاق فنا بر آنها در سخنان عارفان صرفا تعبیرى مجازى است.
و البته باید گفت در تمام سخنان عارفان چیزى نمىیابیم که فنا را نابودى و از بین رفتن سالک به طور کلى تصویر کرده باشد، بلکه برعکس تصریحات و قراین بسیارى وجود دارد که حکایت از این دارد که سالک حتى در فناى ذاتى نیز وجود خاص خویش را دارد. از جمله قرائن قوى بر این مطلب مسئله بقا است که همواره در کنار فنا قرار دارد و ملازم آن محسوب مىشود. هیچ فنایى نیست مگر اینکه بقایى را در پى دارد.
با مراجعه به سخنان عارفان مشخص مىشود که مقصود آنها از بقا در اینجا جایگزین آن چیزى است که در فنا از دست مىرود. امام خمینى(ره) مىفرماید که فنا عدم نیست، بلکه بازگشت از عالم طبیعت به ملکوت است. پس در هر لحظه تجلّى الهى از عالم ملکوت در طبیعت ظاهر مىشود و از طبیعت به ملکوت بازمىگردد.
ایشان نتیجه مىگیرد که تمام طبیعت و ملکوت دائما در حال تبدیل و تجدد است و عالم در هر لحظه حادث است. بدینترتیب به نظر واضح مىرسد که فنا صرف عدم و نابودى نیست، بلکه عدمى است که وجودى را درپىدارد واین همان معناى تحول و تغییر است. بنابر این فنا دارای مراحل مختلفی میباشد که تنها در مرحله نهایی آن عارف به این نکته میرسد که خودی در میان نیست و هر چه هست اوست