تا گم نشدی، چیزی در تو پیدا نشود
... آقا باید آگاه باشد که اگر آب در یک جا بماند، بو می گیرد مگر دریا شود و یا به دریا پیوندد و ...
خالصانه دست به دعا بردار و ...
و دست توسّل به دامن حجّت حق ولیّ عصر امام زمان دراز کن و ...
در این مبارک نامه، نکته ای چند از دفتر نکاتم که از کلک این بنده نگارش یافت به عنوان ذکری اهدا می شود، امید است که سود بخشد:
نکته:
1- جزا نفس عمل است«هَل یُجزَونَ إِلاَّ مَا کَانُوا یَعمَلُون»(سوره ی اعراف،آیه ی 148)
2- قیامت با تو است نه در آخِر طول زمانی. رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم به قیس بن عاصم فرمود: إِنَّ مَعَ الدُّنیَا آخِرَه.
3- ملکت با عالم ملک است و خیالت با عالم مثال و عقلت با عالم عقول، قابل حشر با همه ای و دارای سرمایه ی کسب همه، صادق آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ مُلکهُ عَلَی مِثَالِ مَلَکُوتِهِ وَ أسَّسَ مَلَکُوتَهُ عَلَی مِثَالِ جَبَرُوتِهِ لِیَستَدِلَّ مُلکهِ عَلَی مَلَکُوتِهِ وَ بِمَلَکُوتِهِ عَلَی جَبَرُوتِهِ. درست بخوان و درست بدان.
4- سفرنامه ی معراج رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم، شرح اطوار بشر است.
5- انسان چون با اصل خود انس گرفت، آن می شود.
6- تا گم نشدی، چیزی در تو پیدا نشود.
7- تا بیننده و گیرنده نشدی، انسان نیستی.
8- انسان کارخانه و دستگاهی است که هم از عوالم ملک عکس برداری می کند و هم از ملکوت، اوّلی را بالا می برد و دومی را تنزّل می دهد بی تجافی و همه را در گنجینه ی سرّش و عیبه ی غیبش درج می کند. درست بنگر تا به حقیقت کریمه ی «لَأکَلُوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحتِ أرجُلِهِم»(سوره ی مائده،آیه ی 67)
9- بینشم از تن نیست که دیگر جانوران و رستنی ها و هر چه را آخشیج است، در آن انبازند، از روانی است که از آن من است پس نه تن جای روان است و نه روان جای تن وگرنه در اندازه ی او بودی و دانستی که نیست، تن بر خاک است و روان بر فراز خاک. این سخن کوتاه در نزد دانا بسیار بلند است.
10- از خاموشی گفتار زایَد و از اندیشه ی کردار.
11- آن چه از احوال و اطوار سالک در خواب و بیداری عائدش می شود، میوه هایی است که از کمون شجره ی وجودش بروز می کند.
12- گرسنگی و تشنگی، دائند و غذا و آب دوا؛ دوا را تا چه اندازه باید خورد.
این چند جمله نیز از الهی نامه ام به حضور آن مولای الهیم تقدیم می شود:
1- الهی روزگاری به پندار خامم تو را به آواز بلند می خواندم، اکنون از آن استغفار می کنم«إِذ نَادَی رَبَّهُ نِدَآءً خَفِیّاً»
2- الهی کدام بی شرمی از این بیش تر که بنده در حضور مولایش بی ادبی کند.
3- الهی محاسن حسن به بیاض مائل شد،وجه قلبش را نورانی کن که از «سَومَ تَبیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه»(سوره ی آل عمران،آیه ی 107)، اندیشه دارد.
4- الهی این همه خواب و بیداریَم «رَبِّ ارجِعُون» گفتن بود و از جناب شما پذیرفتن، دیگر به چه رو «رَبِّ ارجِعُون» گویم که هنگام «إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُون» است.
5- الهی جمعی از تو ترسند و خلقی از مرگ و حسن از خود.
6- الهی چون از تو پرسم، دانایان کلید سرگردانیم دهند که در دل است؛ خود دل در کجا است.
این غزل شرر عشق هم از دیوانم به حضرت عالی پیشکش می شود:
خرّم آن دل که بود در حرم دلدارش
خنک آن دیده که دارد شرف دیدارش
سر تسلیم بنه در قدمش بی چه و چون
به سرم کار همین است و مکن انکارش
پیر دانای من آن دُرج گهرهای سخن
که مرا آب حیات است همی گفتارش
گفت جز تخم حضوری ندهد بار وصال
خواجه در ملک دل این تخم سعادت کارش
بوالعجب خانه ی پر نقش و نگاری است جهان
صنع نقّاش ببین و هنر معمارش
وارداتی که به دل می رسد از مکمن غیب
ار بود هم نفسی بو که کنم اظهارش
رهروان سوخته ی بی سر و بی سامانند
شرر عشق ببین و اثر اطوارش
عشق آن دُرّ یتیمی است که در ملک وجود
هر کجا می نگرم گرم بود بازارش
از کران تا به کران طلعت جانانه ی اوست
از عیان تا به نهان مصطبه ی آثارش
ز تجلاّی جمالش همه شیدایی او
گل او بلبل او گلبن او گلزارش
به تمنّای وصالش همه اندر تک و پوی
نجم سرگشته ی او مهر و مه دوّارش(دیوان، ص78)
قم – ارادتمند سرکار عالی
حسن حسن زاده ی آملی
16/7/1350
(کتاب شریف نامه ها برنامه ها / ابوالفضائل حضرت علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله/ ص60 تا 63)