«عرفان های سرخ پوستی عرفان طبیعت گرا»
«عرفان طبیعت گرا»
عرفان سرخ پوستی از نوع عرفان های طبیعت گر است؛ به این معنا که متعلق شهود در آن، وحدت روح طبیعت و فنای نهایی سالک در نیروی طبیعت است.
طبیعت گرایی از آنجا آغاز شد که انسان دعوت انبیاء را فراموش و به اندیشه منهای وحی و این جهانی خود تکیه کرد و کوشید تا نیاز خود را به قدسیت و پرستش ارضا کند؛ از این رو چون روزی، نعمت و نیز بلا و محنت زندگی خویش را در طبیعت دید، ایمان آورد و پنداشت که طبیعت دارای نیرویی برتر، ناشناخته، رمز آلود و مستقل است که می توان با آن، معنویت گرایی خدا خواهی فطری را پاسخ گفت.
بنابراین، پس از آن که با توجه به سود و زیان خود به شناختی سطحی از طبیعت رسید، با نظر عمیق تر در خود، این را یافت که با شیوه هایی در اندیشه و عمل می تواند با نیروی مرموز طبیعی ارتباط بر قرار کرده، از آن بهره برداری کند.
بنابراین در عرفان سرخ پوستی فرد می آموزد، که چگونه با اسرار طبیعت آشنا شود، و در آن ذوب و فانی گردد تا از نیروهای آن به سود خود استفاده نماید. با این رویکرد عقیده ماناMana)) که به اشیاء که منبع نیرو هستند و جاندار انگاری(Animism) مظاهر طبیعی از اصول عقاید آنها است. عرفان سرخ پوستی زیر مجموعه عرفانهای آمریکای به شمار می روند، که به صورت عمده در آمریکای جنوبی- به ویژه مکزیک- گسترش یافته است. عرفانهای سرخ پوستی به سه دسته تقسیم می شوند؛ عرفان ساحری، تولتک و سو هستند.
«ساحری»
یکی از مشهورترین و مهم ترین انواع عرفان سرخ پوستی عرفان ساحری است، که نام دیگر آن عرفان عقاب است.
دوان خوان نام این طریقت را ساحری نهاده است. به باور وی ساحری طریقتی است که از مردان اهل معرفت قوم تولتک در مکزیک کهن به جای مانده است. به پندار وی این نوع از ساحری با معنای رایج آن متفاوت می باشد. کارلوس کاستاندا در معرفی دوخوان و مکتب وی نام جادوگری و جادوگر را برگزیده است. او معتقد است دون خوان به این اصطلاحات بیشتر راغب بوده است. کاستاندا ادعا می کند با نگاه جدی تر و دقیقتر باید مکتب او را معرفت و پیروانش را اهل معرفت نامید.
«کارلوس کاستاندا» از معروف ترین و اصلی ترین طرفداران این جریان است. کاستاندا دارای شخصیتی مرموز است. به طور مثال مشخص نیست در کدام کشور به دنیا آمده، متولد چه سالی است!!
او پدرش را ادیب معرفی می کند، برخی می گویند طلا ساز بوده است و البته خود را شاگرد «دون خوان» می داند، که احتمال می رود صرفاً ساخته و پرداخته ی خود او باشد. به نظر می رسد این ابهام و رمز آلود بودن به خاطر باور های می باشد که به آن اعتقاد داشته است؛«از بین بردن و محو گذشته ی شخصی» است، چرا که نباید دیگران از گذشته ی شما اطلاعی داشته باشند.
نوشته های مکتوب کاستاندا به طور کلی دوازده کتاب و یک دوره ماهنامه ی چهار شماره ای است که از سال 1968 تا کنون به چاپ رسیده است. کتابهای وی در واقع دروازه ی به سوی بازشناسی و باز خوانی تعالیم جادوگر بزرگ مکزیکی است. کاستاندا که متخصص مردم شناسی است، در شروع کار برای مطالعات مردم شناسانه و تحقیق درباره ی چند گیاه دارویی توهم زا به میان سرخ پوستان مکزیکی رفت. اما در نهایت عرفان جادوگری و سرخ پوستی را در آثار خود بازگو کرد. از آثار او می توان حرکات جادوئی و ارمغان عقاب را نام برد.
« مبانی فکری»
آنچه از مبانی فکری و اندیشه های و باورهای تولتک ها یا ساحران شمنیسم می توان در کتابهای کاستاندا بدانها دست یافت فراوان است. مهم ترین مبانی فکری ساحری دون خوان را می توان در طریقت معنوی، گیاهان اقتدار، دین، انسان و جهان، متوقف کردن گفتگوی درونی و دنیا، اولین، دومین و سومین قدرت و تمامیت نفس، کمین و شکار کردن، فیوضات عقاب و هسته های تجریدی روح و موجودات غیر آلی یا غیر ارگانیک بر شمرد.
«آموزه ها»
در دو محور به طور خلاصه می توان عرفان ساحری معرفی نمود؛
1.بصیرت: منظور از بصیرت دیدن حقایق پنهان دنیا و طبیعت است. بصیرت، آمادگی دریافت ظرفیت ها و حقیقت پدیده های طبیعی است، که اگر کسی به آن دست یابد، راه استفاده از نیروی طبیعت به رویش گشوده می شود و می تواند از آن به اراده ی خود از قدرت آنها بهره بگیرد. آنها می گویند:«افراد جوان من هرگز نباید کار کنند. کسانی که کار می کنند، نمی توانند به رؤیاها دست یابند و حکمت، همواره در رؤیا به دست می آید» مراد از رؤیا همان بصیرت نسبت به رموز دنیا است.
2.اقتدار:برای سلوک مراتبی لازم است از جمله، مقام «مرد شناخت» است. یک جنگ جو شکارچی بی نقصی است که به شکار می رود. اگر در این شکار موفق شود، مردشناخت(اهل معرفت) می شود. پایین ترین مراتب اقتدار جادوگری است؛ یعنی کسی که دنیا را متوقف کرده و نیروهای جهان را به کار می گیرد و با آنها هدایت می شود.
«تولتک»
تولتک برگرفته از نام یک قوم یا نژاد است. در نوشته ها آمده آنان زنان و مردانی خردمند بودند، که هزاران سال پیش برای رهایی از رنج و هدایت و حفظ معرفت معنوی انسان پدید آمده بودند.
در این عرفان استادان(ناوال ها) به راحتی مطالب را در اختیار شاگردان قرار نمی دادند، اما بعد از فتح قاره ی امریکا و سوء استفاده های زیادی که از نو آموزان تولتک، صورت گرفت زمینه ای شد که بر مخفی کاری خود افزودند. به بدین جهت بود که مطالب آنان سینه به سینه انتقال یافت. بزرگان تولک ها پیش بینی کردند، روزی زمینه ی مناسبی برای انتقال حکمت های آنان فرا خواهد رسید.
«آموزه ها»
آموزه های تولتک عبارتند از:
1. رؤیا: قائل هستند که هر چه که می بینیم و می شنویم، چیزی جز یک رؤیا نیست. «انسان در
بیداری رؤیا می بیند، در خواب هم رؤیای دیگری. رؤیا دیدن فعالیت مهم ذهن است و ذهن هر لحظه و در تمام شبانه روز در حال دیدن رؤیا است».
2. سه روش برای شادی، آرامش، عشق و بینش معنوی را سه هزار سال پیش مطرح نموده اند:
الف- تسلط بر آگاهی: برای آزاد بودن باید بدانیم از کجا آمده ایم و به دنبال چه می گردیم. آگاهی سبب می شود گرد و غباری که اطراف ذهن ما را فرا گرفته کنار رود، انسان در این صورت در می یابد که در رؤیا است.
ب- تسلط بر دگرگونی: برای این که رؤیا های زندگی را چگونه تغییر دهیم به این روش نیاز داریم. هدف دگرگونی نظم بخشیدن به بی سروسامانی ها و صدای درون است.
ج-تسلط بر عشق: مراد از عشق همان نیت است. زمانی که به رؤیاها تسلط یافتیم، بر تمام رؤیاها تسلط یافته ایم. در این زمان انسان با الوهیت یکی می شود و هرگاه عملی انجام داد، عمل او بیانی از الوهیت است و این غایت انسان و هدف نهایی تولتکهاست.
«میثاق چهار گانه»
مهمترین روش ها در بین این سه روش عرفانی، تسلط بر دگرگونی است. در تولتک ها چهار میثاق بزرگ مطرح است؛
1. با کلام خود گناه نکنید؛ که مهم ترین میثاق است، چرا که کلام نیرویی برای خلق و آفرینش است.
2.هیچ چیز را به خود نسبت ندهید؛ هر کسی به شما هتاکی نمود، این فحش به خود او بر می گردد و نباید به خود بگیرید. در موردی که شما را گرامی داشتن نیز آن را نباید به خود بگیرید. به طور کلی اگر شما چیزی را به خود بگیرید، در این صورت زهر درون انسان جریان می یابد و او به دام رؤیای دوزخ گرفتار شده است. میثاق دوم و میثاق های بعدی ره آورد میثاق اولی است.
3.تصورات باطل نکنید؛ تمام غم و اندوه ها ریشه ی در ارزیابی های نادرست، حدس و گمان ها دارد. از طریق اصلاح تصورات است که می توان بر دیگران تسلط یافت. زمانی اگر فردی گمانی نسبت به دیگران نداشت، می تواند با افراد بهترین رابطه را بر قرار نماید.
4.همواره بیشترین توان و تلاش خود را بکار گیرید؛ چرا که هرگز احساس پشیمانی نخواهید داشت. هر گاه نهایت تلاش را داشته باشید احساس، انگیزه ی بالا و پرشوری خواهید داشت. بهترین پیامد تلاش بالا این است که فرد از خود راضی می شود. در این صورت اهل گذشت می شود و به دنبال پاداش نمی باشد.
«سو یا چپُق مقدس»
پایه گذار این جریان شخصی به نام گوزن سیاه است. گفته می شود او دارای علم مقدسی بود، که از اجدادش به او رسیده بود، و او از شهودهایش نیروهای خاصی کسب نمود که از آن برای بهروزی قومش بهره برد.
«آموزه ها»
عرفان سو به رغم پیچیدگی های خاصی که مربوط به فرهنگ و قومیت سرخپوستی است، می توان گفت همانند گاومیش است، که نماد کل جهان می باشد و همه چیز را در خود دارد. نماد نوع انسان ، گوشت سَر دست، گاو میش است. این گوشت بسیار نزد سوها مقدس است. گاومیش و کل آفرینش نیز دارای قداست است.. نزد سوها تمام خویشیهای روی زمین، رمز خویشی بزرگ و حقیقتی است که انسان را به آسمان وصل می کند. نماد اتصال انسان به آسمان، چپُق مقدس است. آیین چپُق سه مرحله دارد:
1.تطهیر به با دود به وسیله ی گیاه های مقدس.
2.گسترش چپق برای این که تمامی عالم را در بر گیرد.
3.قربانی کردن کل عالم در آتش چپق.
«نقد»
نقد به این مکاتب بیشتر از جهت درون مکتبی می باشد و آن را از دو منظر بیان می کنیم؛
الف- در خصوص اصل مبانی عرفان های سرخ پوستی.
ب- به صورت جدا گانه سه جریان عرفان سرخ پوستی در پوته ی نقد قرار می دهیم.
«نقد عرفان سرخ پوستی»
از مبنائی ترین اشکالی که بر این عرفان وارد است، نادیده انگاشتن فطرت است. در این جریان انسان تنها به دنبال مشکلات خود، ره سپار است. البته در این مورد نیز به جای اینکه به چشمه پناه ببرد، به سوی سراب-دنیا- شتافته است. در این عرفان نیازهای فطری افراد از قبیل خداجوئی، کمال طلبی و خضوع در مقابل خالق هستی، نادیده انگاشته شده است. از طرف دیگر اگر چه آنها فطرت انسانی را در می یافتند، با دو مشکل مواجه بودند:
1. عدم شناخت کامل و جامع از انسان 2. اشکال دوم- که از اشکال اول بر می آید- آن است که پاسخ مناسبی به این نیازها نمی توانستند بدهند. در نتیجه این عرفان نمی تواند نیازهای انسان را شناسائی و اشباه نماید و مهمتر این که استعدادهای انسان به صورت قوه و دست نخورده باقی می ماند و هیچ هنگام به رشد و شکوفائی نخواهند رسید.
از آن چه در نقد گفته شد، بر می آید که برای کام یابی معنوی لازم است که اندیشه و برنامه ی معنوی که انسان دنبال می کند، تمام گرایش های فطری را به درستی شناخته و تمام ابعاد فطرت را پوشش دهد؛ معنویتی که به راستی عطش روحانی را فرونشاند، باید آزادی و آرامش، امید و عشق، خشیت، نور و سرور را یک جا برای انسان به ارمغان آورد و عرفان سرخ پوستی نمی تواند این امور را جامع عمل بپوشاند.
«نقد عرفان ساحری»
1. بعضی از منتقدان غربی آثار کاستاندا وی را یک سارق ادبی تمام عیار قلمداد نموده اند، تا جای که وجود شخصیت اصلی داستان و کتاب های او یعنی «دون خوان» را زیر سؤال برده اند.
2. برخی اسناد نیز نشان می دهد او اهل پرو است، اما او خود را اهل برزیل معرفی می نماید.پدرش را ادیب معرفی می کند، در حالی که برخی می گویند طلا ساز بوده است. اگر این ابهام و تناقضات را بخواهیم خوش بینانه بپذیریم معلول این اعتقاد است که «کسی از گذشته ی شما نباید اطلاعی داشته باشد».
به راستی چرا دیگران از گذشته او چیزی نباید بدانند؟! این نوع نگرش بستر مناسبی است تا فرد را در وادی دروغ و تزویر سرازیر کند. دروغی که بر خلاف عقل، دستورات ادیان و حتی عرفان تولتک می باشد.
2. نظام معرفتی کاستاندا فاقد هر گونه انسجام درونی است، به بیان دیگر هر یک از آثار وی حاوی بخش هایی از این تعالیم است، که نه تنها با هم خوانی ندارند، بلکه حتی در تناقض با یکدیگر به نظر می رسند.
به طور مثال در این عرفان در ابتدا برای رسیدن به معنویت از گیاهان توهم زا استفاده می نمودند، و راه رسیدن به معنویت را این گونه معرف می نمودند. اما بعد کاستاندا آن را حیله و تزویر معرفی نمود.
با همه گفت و شنودهایی که درباره تأثیرات توهمی و خیال انگیز گیاهان توهم زا وجود داشته و برخی بدان سفر در فضا نام نهاده اند، اما هرگز ارتباط این حالات توهم آمیز که از روان ناآرام استفاده کنندگان و معتادان ب آنها نشأت می گیرد با مکاشفات سالکانه و عارفانه مشخص نشده است. آیا واقعاً چنین حالاتی برای انسان بی اراده و اسیر دامن هوا و هوس معتادانه بدست می آید را باید معرفت حقیقی و مکاشفه عرفانی نام نهاد؟
اگر به نظر کاستاندا این گیاهان واقعاً در گشودن بینش معنوی و معرفت سالک دخیل بوده است چرا کاستاندا از آنها روی گردان شده است و اگر آنها دخالتی در گشوده شدن چشم معنوی نداشته اند چرا به مدت 10 سال بدانها مشغول بوده اند؟!! اگر اعلام کنند که در ابتدا پنداری اشتباه دامان ما را گرفته بود، پس چگونه می توان و با چه اطمینانی می توان دیگر بار به گفته های آنها اعتماد کرد و یا گفته های دیگر آنها نیز روزی به خطا بودنش واقف شوند؟
در قرآن عدم تغایر و تفاوت در معارف دینی دلالت بر حقانیت آن دارد:«أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْکانَ مِنْ عِنْدِغَیْرِاللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِا اخْتِلافاً کَثیراً؛آیا درباره قرآن نمىاندیشند؟! اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند».
3. آخرین مرحله ی که برای عارف ساحری اتفاق می افتد آن است که فانی در نیروی طبیعت می شود و نیروی طبیعت را در وحدتی یک پارچه شهود می کند. هنگامی که نهایت حرکت در طبیعت ترسیم شود، نهایت رشد نیز در طبیعت باید خلاصه شود.از این رو یک عارفی که در عرفان ساحری مشاهده خواهیم کرد این است که با طبیعت یکپارچگی یافته است. اما در عرفان اسلامی عارف فانی در خدا می شود و آینه ی جمال و جلال آن ذات یگانه می گردد، از این رو ببین فاصله از کجا تا به کجا است. 4. هدف این عرفان، حفظ و تداوم حیات و سپس پذیرش مرگ در اتحاد با نیروی جهانی است. به راستی این هدف چه ارزشی در سیر معرفتی و ارتقای شناخت انسانی می تواند داشته باشد و کدام زاویه از عظمت انسان را شکوفا می سازد؟
«نقد عرفان تولتک»
1.در این جریان کار اصلی انسان دیدن رؤیا است. حال رؤیا چیست؟ رؤیا به معنای تفسیر و برداشت از دنیا است. آیا فلسفه ی وجودی انسان در هستی این است؟ این انتظار از انسان و جهان هستی نشان از آن دارد، که این جریان نگاه معرفتی دقیقی به انسان و جهان ندارد.در صورتی که در نگاه عرفان اسلامی انسان می تواند محل تجلی اسماء و صفات جمال و جلال الهی باشد.
این تفاوت عقل ها را نیک دان--- درمراتب از زمین تا آسمان
هست عقلى هم چوقرص آفتاب--- هست عقلى کمتر از زهره و شهاب
2.عرفان تولتک، را بهتر است اخلاق تولتک نامید. چرا که چهار میثاق- کلام خوب، ربط ندادن امور به خود، نهی از تصورات باطل و تلاش زیاد- جزء امور اخلاقی است، نه عرفانی. البته در معارف اسلامی این چهار میثاق به طور عمیق تر، مفصل تر و با پشتوانه ی عقلی و علمی دیده می شود. به عنوان نمونه؛
در مورد زبان، آفات و راه علاج آن کتابهای روای و اخلاقی ما به طور کافی و وافی پیرامون آن مطالبی را ذکر نموده اند.
بنابراین حداکثر چیزی که درباره ی عرفان تولتک می توان گفت این است که، یک سری توصیه های اخلاقی است که به دنبال حل مشکلات و داشتن زندگی خوب می باشند. لازم به تذکر است که این امور نه تنها عرفان، بلکه یک نظام اخلاقی پویا را نمی تواند تشکیل دهد.
«نقد عرفان سو»
1.زبان عرفان سو یا چپوق مقدس، همراه با رمز و ابهام بسیار است؛ بنابراین درک و فهم آن را دشوار نموده است. در صورتی که قرآن انسان را از ظلمت به سوی نور سیر می دهد، دارای فصاحت و بلاغت است و به راحتی آحاد مردم آن را فهم می کنند. 2.این جریان عرفانی به جای ارزش به توجه به خالق هستی و توجه به جایگاه انسان، نگاه خود را معطوف به گاومیش و چپُق می کند.
3.گفته اند:«خوشی های روی زمین رمز خویشی بزرگ و حقیقی است که انسان را به آسمان وصل می کند» ارتباط خوشی این دنیا با آسمان چیست؟ در صورتی که هیچ ارتباطی بین خوشی این دنیا و آخرت نیست. چه بسا از خوشی های ظاهری فردی بهره داشته باشد، اما سعادتمند خود را نداند و بلعکس، چه بسا به ظاهر کسی از خوشی های دنیا کم بهره باشد، اما در دنیا خود را خوشبخت بداند و توانسته باشد، استعدادهای خود را شکوفا سازد. از این رو چه رابطه ی بین خوشی های دنیا با آسمان دارد؟! این مورد نیز از همان امور مبهم و بلکه نادرست است.
منابع جهت مطالعه بیشتر؛
1.نگرش بر آراء و اندیشه های کارلوس کاستاندا/محمد تقی فعالی/سازمان ملی جوان/اول.
2. آفتاب و سایه ها/محمد تقی فعالی/نجم الهدی/اول/1386.
3.جریان شناسی ضد فرهنگ/عبدالحسین خسروپناه/موسسه فرهنگی حکمت نوین اسلامی/اول/1389.
4.عرفان حقیقی و عرفانهای کاذب/ احمد حسین شریفی/صهبای یقین/اول/1387.
5.جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور/ حمید رضا مظاهری سیف/پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی/اول/1387.
6. آیین ساحری کارلوس کاستاندا/ عبدالحسین مشکانی سبزواری/ شهاب الدین/اول/1389.