عقل وعشق در ادب و عرفان فارسی
بهروز صاحب اختیاری
بهروز صاحب اختیاری، متولد سال 1332 شمسی، پس از دریافت دیپلم طبیعی و موسیقی به اخذ مدرک کارشناسی دانشگاه نائل آمد.نامبرده در رابطه با مسائل ادبی، عرفانی، اجتماعی، اقتصادی، و تاریخی به پژوهش پرداخته:از جمله نقدی بر ادبیات رئالیستی، بررسی سی تاریخی و اجتماعی اندیشههای جلال آل احمد-بررسی ادبیات ایرانی-سیر تاریخ تصوف و عرفان اسلامی در ایران-نقش دل و آئینه در ادبیات عرفانی ایران-کتابشناسی رسائل عرفانی-عشق از دیدگاه مکاتب-دیوان شعر و...تاکنون این آثار از ایشان به چاپ رسیده:رساله اصطلاحات عرفانی-فلسفه و فلسفه ستیزی در اسلام شیخ علاء الدوله و چهل مجلس.
سخن از«محبت»و«عشق»همچون کاربرد دیگر الفاظ در دست شاعران و عارفان از جمله مواردی است که احتیاج به توضیح بیشتر نداشته و ندارد.
«محبت»کلمهای است عربی که در قرآن مجید به آنباره اشاره شده است، به معنی دوستی و دوست داشتن و اصل آن از«حب»میباشد.
اما«عشق»لغتی است فارسی که پیران خانقاهی و دیدهوران نازکخیال، در حوزه تصوف عشقآمیز مکتب خراسان، «عشق»را به«محبت مفرط»تعبیر و تفسیر و معنی کردهاند.
عشق در لغت معنایی وسیعتر و فراتر از «محبت»را تداعی میکند و عجیب آنکه عارفان دیدهور پارسی زبان معنای«محبت»را کیفیتی والاتر بخشیدهاند، و«عشق»نمود و جلوه این نازکاندیشی مشایخ خانقاهی پارسی زبان در ایران و ماوراء النهر میباشد.
عشق الهی و معانی و مراتب آن، حدیثی است مقدس در زبان پارسی و نیز در عرفان اسلامی. بینش حاکم بر بیان این کلام مقدس، بینشی است عاشقانه و موحدانه، حامل آراء شور برانگیز موجود در تصوف عشقآمیز مکتب خراسان و اندیشههای باریک بین در عرفان نظری شیخ اکبر، محیی الدین ابن عربی و نیز عقاید تصوف عملی و متشرعانه مکتب بغداد که جمع معانی معنوی این نحل باعث گستردگی افکار عاشقانه عرفانی، طیران و پرواز اندیشه عشق الهی، و وسعت فضای بیانتها برای عروج و اوجگیری روحانی در سیر عوالم کشف و شهود و اشراق گردیده است.
«عشق»در بطن عرفان اسلامی و ایرانی، بگونهای عجین یافته که در میان آثار موجود-در این بینش-بارسنگین تفکر قبی را نگارش رسائل درباب«عشق»و سایر رسالات«عشقیه»در بر میگیرد.
پس به جرأت میتوان گفت که، تصوف اسلامی و عرفان ایرانی، خود همان«مکتب عشق»است. اما این«عشق»چیست که شاعران به سرودنش مبادرت میورزند و عارفانش مفتخرند که کلام عشق بر زبان دل جاری سازند!؟
حدیث عشق، لطیفهای است قدسی و هدیه و ودیعهای است الهی که شرح ن در این بیان وجیز و قلم الکن نگنجد.
پس فقط با خوف قلبی و با ادب بسیار از کرانه و کناره«شرح»آن به کناری میخزیم تا از زبان دیگران(بویژه از زبان دلبران)آن را بشنویم و با مشام جان ببوئیم.
نکته قابل عرض آنکه، «عشق»در زبان پارسی، دارای چند نوع کاربرد و استفاده میباشد، زبان عارفان، زبان عاشقان، زبان شوریدگان و دیوانگان عشقالهی، زبان رندان و قلندران و کاملان و واصلان و...و سخن«عشق»در هر یک از این ردهها تعبیر و تفسیر خاصی مییابد.
عارفان میگویند و بارها گفتهاند که:عاقلی و عشقبازی!؟آنان خواستهاند تا میان«عقل و عشق»رابطهای کلامی و منطقی و نظمی شاعرانه برقرار نمایند تا در آن رابطه و نظم، فرادستی عشق و فرودستی عقل را نشان بدهند.
اما اینکه«عشقبازی»کار چهکسانی میتواند باشد در اینباره عارفان فقط به اشارتی سخن گفتهاند و معترف شدهاند که«عشقبازی»کار هر عاقل(دارای عقل محض و تعلق فلسفی)نیست و نتیجهگیری نمودهاند که:
حیلت رها کن عاشقا، دیوانهشو، دیوانهشو
وندر دل آتش درآ، پروانهشو، پروانهشو
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان، همخانهشو، همخانهشو
«مولانا»
پس تا اینجا مشخص شد که عشقبازی کار دیوانگان است!اما چه دیوانگانی!؟و کار کدام مجنون صفتان!؟.
خواجه احمد غزالی درهمین مرتبه، نظری به غایت زیبا ابراز داشته و در باب«عشق»سخن را به کمال رسانیده و درباره رابطه عشق و محل تجلی حضرت معشوق در آن، یعنی«دل»، عاشقانه بیان نموده و«خانهخالی»را همطراز و مشوق«آینه صافی»دانسته و آن را مستعد برای ظهور معشوق، تا عاشق و معشوق درهم متجلی و جابجائی ماهوی و معنوی پیدا نمایند.
خواجه احمد درهمنی مورد گفته است:
«گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نگه کنم جان منی
مرتد گردم، گر تو زمن برگردی
ای جان و جهان، تو کفر و ایمان منی
مگر میبایست گفتن، «بیجان گردم، گر تو زمن برگردی»، ولیکن چون گفتار شاعران بود در نظم و قافیه نگاه داشتن ماند.گرفتاری عاشقان دیگر است و گفتار شاعران دیگر، حد ایشان بیش از نظم و قافیه نیست». 1
حال برگردیم به ادامه مطلب، مشخص شد که عشقبازی کار عاقلان مصلحت اندیشی نیست.اما کار چه دیوانهای و کدام مجنون صفت و فرهاد وشی؟!
عشقبازی کار دیوانگانی است که سودای حضرت معشوق را در سر میپرورانند و بیشک جامهعشق، خلعتی است که برازنده دیوانگان وادی حضرتش میباشد و بس، همچنانکه از هزاران پروانه عاشق فقط معدود و اندک پروانگانی در آتش عشق میسوزند و به مرحله فنا و بقا و لقا میرسند.
احمد جامی-شیخ ژنده پیل-از زبان عاشقان گوید:
عشقبازی، کار هر دیوانه نیست
شمعسوزی، کار هر پروانه نیست
سخن عاشقان درهمینجا خاتمه میپذیرد، ولی آیا عشق پایانپذیر است؟!همچنانکه نهایت گفتار «شاعران»، آغاز گرفتاری«عارفان»است، بدایت کار عارفان نیز ابتدای وجد«عاشقان»است بدایت احوال«عارفان»آغاز مرحله عاشقی است.
آری عارف«خدا»را میبیند، اما عاشق جز «خدا»نمیبیند.
عارف گوید:
بارم دهی خرم شوم
ردم کنی دلخون شوم
از تو زیاد و کم شوم
ای مونس دیرینهام
«ملا محسن فیض کاشانی»
عاشق گوید:
در دایره فرمان، ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمائی
«خواجه حافظ»
اما گروهی از عاشقان نیز(درنهایت)به جنون الهی مبتلا میگردند، که بدان«عاشق دیوانه» میگویند، و در زبان عرب، لفظ«عقلاء مجانین» بکار برده میشود.
زبان حال عاشق دیوانه جمال حضرت دوست را از زبان مولانا تکرار کنیم که:
بشنو سماع آسمان، خیزید ای دیوانگان
جانم فدای عاشقان، امروز جان افشان کنیم
آتش در این عالم زنیم، وین چرخ را برهم زنیم
وین عقل پا بر جای را، چون خویش سرگردان کنیم
اما دیوانه سوخته در آتشق عشقالهی، قدم به مرحلهای فراتر مینهد و دنیای تازهتر«سکر مدام» را تجربه میکند.
دیوانه گنگ را نه زبانی است برای بیان و نه گوشی است بر ندایش شنوا.البته مرحله دیوانگی هم ختم نیافته و سرانجام به«کمال»رهنمون میشود.آری ورای عالم دیوانگان عاشق نیز فضای دیگری وجود دارد که آنجا جایگاه«و اصلان»و «کاملان»است.
پس طریق دیوانگی، در مسیر عشقالهی، همچنان راه به کمال میبرد و آن مرحلهای است ورای وجد و جذبه و سماع که بدان مرحله سکون و آرامش نام نهادهاند.
مرحله«فنا فی الله»در واقع حل شدن قطره انسانی در دریای عشقالهی میباشد و آنچه در و هم ناید آن شدن.کاملی چنین گفته است:
شور و شوق و ذکر و جذبه حد و رسم ناقص است هست کامل ساکن و منظور ما این است و بس پس عشقبازی دیگری نیز وجود دارد، ورای آنهایی را که بر شمردیم، عشقبازی کاملان.
مجنون عاشق، در این مرحله در بحر«فنا»وارد میشود، مرحله نیستی و آرامش«مرتبه کمال و وصال».
عشقبازی کار کاملان مجمع دیوانگان عشق الهی است، و این مشخصه از اعمال رندان و قلندران میباشد و بس.
قلندری رندانه پاسخ میدهد که:
میپرستی شیوه دریادلان است ای عزیز
عشقبازی از فنون کاملان است ای عزیز
نازکان نرم را در جمع مستان راه نیست
ناز و بیتابی طریق عاقلن است ای عزیز
ختم کلام آنکه:پنج مرحله در ذهنیت روحانی تراوشات قلم در باب عشق الهی ظهور مینماید: شاعرانه-عارفانه-عاشقانه-دیوانگان و مجانین-قلندرانه و رندانه(کاملان).
مورد اول را عشق«عام»، بعدی را عشق«عام- خاص»، مرحله سوم را عشق«خاص»، چهارمی را «خاص الخالص»، و سرانجام آخرین مرحله را «اخص»مینامند.
نهایت عشق«کاملان»را در بیت زیر خلاصه نموده و مطلب را به انجام میرسانیم:
همه عالم جمال حضرت اوست
او جمیل و جمال دارد دوست
هم محب خود است و هم محبوب
عشق و معشوق و عاشق نیکوست
«شاه نعمت الله ولی»
عقل و عشق در ادبیات عرفانی
«عشق»، در تصوف و عرفان اسلامی بویژه در میان عارفان و پیران دیدهور و نازک خیال پارسیزبان، بعنوان مرکزیت و کانون اصلی کمالیابی انسانی و محور تمامی معارف بشری(در خلقت و هستی و عالم امکان)بشمار میرود.اوج لطافت انسانی و معرفت حقیقی لطیفهای است که«عشق»نامند.
در مبحث اوصاف«عشق»، عرفای پارسیزبان الحق که به نحو احسن ادای دین نمودهاند.حضرت مولانا سعادت آدمی را سفر در عشق و به عبارتی«رفتن از جای سوی جانان»محسوب دانسته و فرماید:
از حد چو شد دردم، در عشق سفر کردم یارب چه سعادتها، کز این سفرم آمد
آری«عشق»سر منشأ عرفان انسانی در مورد تمام پدیدههاست.
حضرت مولانا حدیث عشق را، حدیث بیقراری و بیخودی در جذبات الهیه میداند و معتقد است که عشق به نوعی غارتگر«خرد و تفکر»عقلی و فلسفی است.
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
«عشق»را بیخویش بردی در حرم
«عقل»را بیگانه کردی عاقبت
یا رسول اللّه، ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود«عقل»چارهگر
شمع را پروانه کردی عاقبت
لیکن جناب مولانا، مقام عشق را فراتر از اندیشه دانسته و عشق را«حال معنی»تفسیر مینماید، عشق و بعبارتی مستی مدام(سکر دائم) در تفکرات مولانا چنین نمودی دارد:
ساربانا!اشتران بین، سربهسر قطار مست
میر مست و خواجه مست و یار مست و اغیار مست
باغبانا!رعد مطرب، ابر ساقی گشت و شد
باغ مست وراغ مست و غنچه مست و خار مست
آسمانا!چند گردی، گردش عنصر ببین
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت، اینچنین و حال معنی، خود مپرس روح مست و عقل مست و عشق مست و اسرار مست مفهوم«عشق»در عرفان و تصوف اسلامی بهمثابه محور تمامیت عالم امکان و آفرینش بشمار میرود.صریحترین معنای«عشق»را در عرفان اسلامی میتوان در دو جمله بیان نمود، لقاء اللّه و بقاء باللّه.بنابراین«عشق»از ارکان اصلی عرفان اسلامی بشمار میرود.
عارفان پارسیگوی، «عشق»را به مثابه مرکب عاشق برای رسیدن به معشوق تعبیر نمودهاند، بعبارت دیگر«عشق»یعنی واسطه رسیدن به کمال.
پیران نازک خیال خانقاهی نیز«عشق»را مهمترین نیروی محرکه انسانی برای درک عظیمتر «ذات مطلق»و علت اصلی وصال«حضرت معشوق» برشمردهاند.
مولانا فرماید:
«عشق»آن شعله است که چون بر فروخت
هرچه جز«معشوق»باقی جمله سوخت
اندیشمندانی چند نیز در حوزه فلسفه و با اندیشههای فلسفی، عشق را به حقیقی و مجازی تقسیم کردهاند.عشقمجازی سرمنشأ محبت و علاقه، و ابتدای هوای نفسانی است.ولی عشق حقیقی، کمال دوستی الهی و مقصدش لقاء محبوب مطلق میباشد.
درباره رابطه عشقمجازی با عشق حقیقی، گفتنی است که بزرگان فلسفه و عرفان، در رسیدن به کشف و شهود حقیقی البته که مجاز را مجاز دانستهاند.
شیخ الرئیس ابو علی سینا درباره«عشق» چنین میگوید:«بدان که عشق بر دو قسم است: یکی عشقحقیقی و دیگری عشقمجازی.عشق مجازی نیز بر دو قسم است:1-نفسانی 2ع حیوانی.عشق نفسانی، عشقی است که مبداء آن تجانس و همبستگی ذاتی نفس عاشق و معشوق باشد و بیشتر توجه و تحسین عاشق، به شمائل (سیرت و خلق)معشوق است.خلق و سیرت، آثار معنوی و نهانی معشوق میباشد و چون این امور جنبه نفسانی دارد، بدینسبب عشق نفسانی خوانده شده است.عشق حیوانی، عشقی است که مبدأ آن شهوت حیوانی و لذتجویی بهیمی است و توجه و اعجاب عاشق، به صورت و اندام و رنگ و خطوط و نقوش چهره و اعضای معشوق میباشد و چون این امور جنبه مادی و بدنی دارند، بدینسبب عشق حیوانی و پست نامیده شده است.» 2
در دیدگاه شیخ الرئیس، عشقحیوانی، اقتضای تسلط نفس اماره را بر قوه عاقله مینماید و غالبا با فساد و پلیدی و آز همراه است، ولی عشق نفسانی، نفس را به ملایمت و رقت و وجد در میآورد.
ناگفته نماند که منظور از این«نفس» همانا«خود»و«من روحانی»میباشد، یعنی شناخت وجودی و روحی شناخت انسان، و در انتها معرفت به خدای انسان است.چنانکه فلاسفه و عرفا «نفس»را بر سه قسم برشمردهاند، 1-نفس مطمئنه(نفس خیر و خوبی)2-نفس اماره(نفس شر و بدی)3-نفس لوامه(نفس خیر و شر یا نفس خوبی و بدی).
شیخ الرئیس، عشق حقیقی را عشق عفیف یا عشق پاک تعریف نموده تا از عشقمجازی ممتاز گردد.به عقیده صوفیه، اساس و بنیاد جهان هستی بر عشق بنا نهاده شده است، جنب و جوش و روشنایی، سراسر عالم وجود، از پرتو عشق است و کمال واقعی را در عشق باید جستجو کرد.
و نیز برخی دیگر را عقیده بر این است که: «جمیع کمالات را که در ذات یک فرد باشد عشق گفتهاند و این صفت جز حق را نباشد، که بههمین دلیل، عشق را به ذات احدیت مطلق، تعبیر کردهاند». 3
و در جایی دیگر ادامه میدهد:«اشتقاق عاشق و معشوق، از عشق است و عشق در مقر خود از تعین منزه است و در حریم عین خود از بطون و ظهور مقدس...، ذات عشق از روی معشوقی، آینه عاشق آمد تا در وی، مطالعه جمال خود کند.و از روی عاشقی، آینه معشوق آمد تا در او، اسماء و صفات خود بیند، ...
«معشوق و عشق و عاشق، هر سه یک است اینجا چون وصل درنگنجد، هجران چهکار دارد؟» 4
عارفی به بیان دیگر گوید:
«چون پرده برگشودند، خود را به ما نمودند معشوق و عشق و عاشق، دیدیم یک وجودند» 5
جناب خواجه حافظ«عشق»را شارح و حلال مشکلات و معضلات«عقل و خرد»دانسته و حیطه «عقل»را در الهامات و اشراق محدود میداند و میفرماید:
«دل»چو از«پیر خرد»نقل معانی میکرد
«عشق»میگفت بشرح، آنچه بر او مشکل بود بس بگشتم که بپرسم سبب«درد فراق»
«مفتی عقل»در این مسئله لا یعقل بود شیخ فرید الدین عطار نیشابوری نیز در مبانی درک عشق و عقل از عالمهستی و مقام حضرت خالق آفرینش، مقام«عقل»را فروماندگی در مرتبه حیرت میداند و در یکی از سرودههای منظوم خود آن را شرح داده و در پایان نتیجه میگیرد:
همه ذرات عالم، مست عشقند
فرومانده میان نفی و اثبات
در حال، سخن بر سر«عقل»است و تعابیر مختلف از«عقل»، اما اصل این مقال تنها بدان تعلق ندارد.در حوزه کلام، فقه، اخلاق، فلسفه، عرفان و تصوف برا«عقل»مفاهیم و معانی ویژهای قائل شدهاند.«عقل»به مثابه نقطه عطف در مرحله ورود به دوسویه کفر و الحاد است.
«عقل خود بین»یا«عقل محض»مایه گمراهی به سوی خواهشهای نفسانی و لذایذ بهیمی بوده که این«عقل»را بعنوان سرمایه کفر و الحاد برشمردهاند.
لیکن«عقل خدا بین»یا«عقل شریف» -عقل متواضع انسانی یا بعبارت عرفا«عقل جنونزده»-که در تحت فرمان ذوق و الهام و اشراق درآمده باشد، سرمایه ایمان است.پس مفهوم«عقل»در هر یک از دو مقوله فوق، دارای معانی یاد شده درهمان موارد میباشند.
بحث عقل و عشق، یکی از شیرینترین و با اهمیتترین مباحث موجود در فلسفه و عرفان اسلامی بشمار میرود.
مراد و منظور عقلا و دانشمندان و فلاسفه از «عقل»، بیشتر«عقل محض»است البته بعنوان سرمایه ایمان، یعنی مناسبت ظرف و مظروف را (علیرغم اعتقاد و ایقان به آن)نادیده میگیرند، و در نتیجه از اینجاست که اختلاف آراء آنان با عرفا و متصوفه آغاز میشود.
تحصیل عشق، جز به مدد«دل»حاصل نمیشود و در حیطه وصل و لقاء از تعقل و تفکر کاری برنمیآید، و درک آن مقام بجز اهداء نقد هستی و«از جان گذشتن»میسر نخواهد بود.
خواجه حافظ فرماید:
تحصیل عشق و رندی، آسان نمود اول
و آخر بسوخت جانم، در کسب این فضائل
حلاج برسردار، این نکته خوش بیان کرد
از شافعی مپرسید امثال این مسائل
اما«عقل»را از عالم ناسوت و«عشق»را برآمده از عالم لاهوت دانستهاند.
تفسیر وجود آدمی نیز برهمین منوال تعبیر گشته و آن را از دو جنبه مادی یا ناسوتی(عالم سفلی)و معنوی یا لاهوتی(عالم علوی) برشمردهاند.
و برهمین اساس«قاب قوسین»را معنایی بس شگرف و عجیب و معنوی بیان نمودهاند. جهان«خلق و امر»با تفسیر باطنی از«کن فیکون»[کن باش، فیکون پس میشود]را بر همین اساس[کن از جهاد امر و فیکون از جهاد خلق صادر شدهاند]مورد تجزیه و تحلیل فلسفی و عرفانی قرار میدهند.(با توجه به سوره اعراف- آیه 52).
اما عشق و دیعهای است الهی در نهاد آفرینش و در وجود اشرف آن.
شیخ ابو سعید ابو الخیر فرماید:
عشق آمدنی بود نه آموختنی
عشق لطیفهای است الهی و مرکبی است
برای وصال عاشق هرچند که این مرکب تا درگاه معشوق راه میبرد ولی به اندرون راهی ندارد.
عشق واسطهای است کششگونه:به قول لسان الغیب غزل پارسی حضرت خواجه:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد
لیکن چون«عشق»در نهاد بشریت نهاده شده است، دعوت عام نیز از آن صادرمیشود، بگونهای که خواجه شیراز معتقد است:
گرچه وصالش نه بکوشش دهند
آنقدر ای دل، که توانی بکوش
درهمین مورد، استاد سخن شیخ مصلح الدین سعدی فرماید:
مرا مگوی که سعدی، طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن، چوپنده میننیوشم
به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم
البته بعضی از عارفان دیدهور سخنان فوق را بگونهای دیگر بیان نمودهاند، آنجا که شیخ نجم الدین رازی میگوید:
گفتا:هر دل به عشق ما بینا نیست
هر جا صدف گوهر عشق ما نیست
سودای وصال ما ترا تنها نیست
لیکن قد این قبا به هر بالا نیست
ام نجم الدین رازی خود ادامه داده و میگوید:
عشق تو کجا سد به هر خویش پسند
ناکرده وجود خویش پیش توسپند
عشق تو همائی است که چون پربگشاد
سلطان کند او را که برو سایه فکند
حال ببینیم که این الطاف و مرحمت معشوقی چگونه نصیب عاشق میشود.
مشاهده روحانی یا مشاهده جمال معنوی که به نور مشاهده نیز تعبیر شده است، اولین جرقه تکان دهنده و جانسوز است که در این مورد مبحث عمیق عشقمجازی و عشقحقیقی مطرح و آغاز میشود.
دیدار یا مشاهده، گام اول عاشقی است، به قول
نجم الدین رازی:
اصل همه عاشقی، ز دیدار افتد
چون دیده بدید، آنگهی کار افتد
در عرفان و تصوف اسلامی با اشاره به سوره اعراف آیه 171 میثاق روز ازل و پیمان الست را با پاسخ» «قالوا بلی»ندا درمیدهد.روز«الست»را روز ابتداء آغاز عاشقی دانستهاند، که جواب عاشق نیز«قالوا بلی»بوده است، نجم الدین رازی گوید:
ما شیرو می عشق تو، با هم خوردیم
با عشق تو، در طفولیت خو کردیم
نهنه غلطم، چه جای اینست که ما
با عشق تو درازل، به هم پروردیم عقل را اینجا مجال جولان نیست زیرا که عقل، عاقل را به معقول بیش نرساند، لیکن«عشق است که عاشق را به قدم نیستی به معشوق رساند و چون عقل را بر آن حضرت راه نیست، رونده به قدم عقل بدان حضرت نتواند رسید.از آنجا که راه به راهبری«رفرف عشق»نتواند بود، اینجاست که عشق به یک جذبه سالک را از قاب قوسین سرحد وجود بگذارند و در مقام«اودانی»بر بساط قربت نشاند که«جذبد من جذبات الحق توازی عمل الثقلین»یعنی به معامله ثقلین آنجا نتواند رسید جز به جذبه، و اینجا ذکر نیز از قشر «فاذکرونی»بیرون آید، سلطان«اذکرکم»: جمال بنماید، ذاکر، مذکور گردد و عاشق، معشوق شود، و چون عشق، عاشق را به معشوق رسانید، عشق دلاله صفت بر در بماند، عاشق چون قدم در بارگاه وصال معشوق نهاد، پروانه صفت نقد هستی عاشق را نثار قدم شعله جلال معشوقی کند، تا معشوق به به نور جمال خویش عاشق سوخته را میزبانی کند، هستی مجازی عاشقی برخاسته و هستی حقیقی معشوقی از خفای«کنزا مخیفا» متجلی شده، از عاشق جز نام نمانده.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مراتهی و پرکرد زدوست
اجزای وجود من، همه دوست گرفت
نامیت زمن بر من و باقی همه اوست
در قعر بحر محیط معرفت، به سرّ گوهر«کنت کنزا مخفیا»جز غواصان جان باز عاشقپیشه نمیرسند، تردامنان عقل پراندیشه را در این بیشه راه نیست، عاقلان از جمال شمع این حدیث به نظاره نوری از دور قانع شدهاند، عاشقان پروانه صفت به دیوانگی پروانگی دست رد بر روی عقل بهانهجوی خودپرست بازنهادهاند و همگی هستی 96 خود را بر اشعه جمال شمع ایثار کردهاند لاجرم دست مراد در گردن وصال آوردند.» 6
حضرت مولانا چنین جمع بند نموده که:
عاشقان مستند و ما دیوانهایم
عارفان شمعند و ما پروانهایم
ما ز عقل خویشتن بیگانهایم
لاجرم دردی کش میخانهایم
در ازل دادند چون جام الست
تا ابد ما مست آن پیمانهایم
و پیر میهنه شیخ ابو سعید ابو الخیر درهمین مورد رباعی منحصر بفردی دارد با این مضمون:
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو، بیجسم، همی باید زیست
از من اثری نماند، این عشق زچیست؟
چون من همه معشوق شدم، عاشق کیست؟
مولانا گاهی«عشق»را مترادف و هممعنا با «طرب و وصل»(در ارتباط با سکرمدام)فرض دانسته و میگوید:
ای عاشقان ای عاشقان، آمدگه وصل و لقا
از آسمان آمد ندا کای ماهرویان، الصلا
ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان
بگرفته ما زنجیر او، بگرفته او دامان ما
آمد شراب آتشین، ای دیو غم کنجی نشین
ای«عقل مرگاندیش»رو، ای ساقی باقی، درآ ای هفت گردون مست تو، ما مهرهای در دست تو ای هست ما از هست تو، در صد هزاران مرحبا لیکن چاره نهایی برای وصال، جانسپاری در راه معبود است ولی اول گام در کسب آن مقام، داشتن«دل آینه صفت و چشم پاک»میباشد.تا در دیده دل«عاشقان»جمال نماید، لاجرم وقت را خوشآید که خوش دمی است ورود دربارگاه ملکوت اعلی.
در این معنا(عروج و طیران و پرواز در فضای ملکوتی بارگاه حضرت معشوق)حافظ فرماید: راهیست راه«عشق»که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند، چاره نیست
هر دم که دل به«عشق»دهی، خوش دمی بود
در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست
ما را به منع«عقل»مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماهپاره نیست
اما دیگر صفت عشق، خونریزی است و عاشقکشی.
مولانا درمورد این صفت عشق گوید:
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هرکه بیرونی بود
حافظ همین مورد را چنین بیان میدارد:
الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
«عقل توجیهگر»را فتنهانگیزی حرفه است و حسابگری پیشه، ولی«عشق چارهگر»را عاشق نوازی روشن است و عاشق ستیزی مرام.
جدال«عقل و عشق»بمثابه کارنامه«حسن و دل»دارای سرگذشتی بس دراز بوده و هریک پیران و پیروان خاص خود را دارند لیکن عقل تا استدلال نیابد پیش نمیرود و«عشق»تا «ملهم»نشود ایقان و ایمان نیابد.
پس ادامه بحث عقل و عشق را وامیگذاریم تا از زبان دیگران گفته آید.
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
یاداشتها:
(1)-خواجه احمد غزالی، سوانح، چاپ دکتر پورجوادی، ص 5
(2)-ابو علی سینا، شیخ الرئیس، الاشارات و التنبیهات(نم نهم-مقامات العارفین)، ترجمه مرحوم دکتر سید ابو القاسم پور حسینی، تهران، انتشارات خانقاه نعمت اللهی، چاپ اول، دی ماه 1347.
(3)-عراقی، فخر الدین، لمعات، با مقدمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران، انتشارات مولی.چاپ اول.1363.
(4)-همان مأخذ.
(5)-مجموعه آثار درویش محمد طبسی(اثری گمنام بجامانده از قرن هشتم و نهم هجری قمری)، به کوشش ایرج افشار و محمد تقی دانشپژوه، تهران، انتشارات خانقاه نعمت اللهی، چاپ اول، تیرماه 1351.
(6)-رازی، نجم الدین، عقل و عشق، به اهتمام و تصحیح دکتر تقی تفضلی، صفحات 64 و 65، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ اول، 1345 و نیز رجوع شود به رازی، نجم الدین، عقل و عشق به اهتمام و تصحیح حمید حمید، صفحات 61 و 62، تهران، کتابفروشی زوار، چاپ اول، 1345.
عرفان و عشق و نور
منظومههای ژرف نگاه تو
صد کهکشان، ستاره برافشاند
در جام آتشین جهان بینت
عارف، حدیث عشق، همی خواند
از نور حق به چهرهات آیات است
چشم تو، میکدهست، خراباتست
ای عنبرین دم تو بهار افشان
جاری زبرگ ترد لبت قرآن
از رویت آبشار سحر جاری
عرفان و عشق و نور توئی آری
منابع:
کیهان اندیشه 1369 شماره 29