تعامل یا تقابل فرهنگ و سیاست، از اساسیترین و برجستهترین موضوعات فکری و مسئلههای معرفتی اندیشمندان و عالمان حوزه اجتماع بوده است. سیاست با قدرت کار دارد و فرهنگ با تأثیر؛ و از این رو، برخی از عالمان از مدیریت فرهنگی صحیح سخن میگویند و معتقدند اعمال قدرت، فرهنگساز است و دیگران، هر گونه مواجهه مستقیم در مسائل و موضوعات فرهنگی را نقض غرض دانسته و بر این باورند که اعمال قدرت در فرهنگ، نه تنها تأثیرگذاری و باورپذیری را خدشهدار میکند که حتی به سیاسی شدن فرهنگ نیز میانجامد. با هر نگاه که بنگریم، تبیین رابطه صحیح فرهنگ و سیاست به ویژه مبتنی بر عناصر مشخص و ویژگیهای منحصر به فرد جامعهای که در آن زندگی میکنیم، از ضروریاتی است که متأسفانه در سی و یک سال حیات نظام سیاسی جمهوری اسلامی، اگر نگوییم اصلاً بدان پرداخته نشده، کمتر مورد توجه عالمان حوزوی و دانشگاهی و نهادهای فرهنگی و پژوهشی بوده است.
با این وصف، هیچ شگفتی ندارد اگر پس از چند سال عینی شدن مشکل «بدحجابی» که برخی اصرار دارند آن را معضل بخوانند، همچنان نتیجه بحثها و گفتگوهای زعمای دو قوم، اختلاف و تشتت و تعارض فکری باشد. البته این اختلاف علمی و فکری که به دلیل جو ملتهب و سیاستزده ی امروز به مرز اعتراض رسیده، در میان علما و اندیشمندان برجسته نیست؛ چرا که متأسفانه صحن علم و پژوهش، از اتفاقات و رویدادهای جامعه فاصله بسیار گرفته، بلکه این اختلاف و اعتراض در میان مسئولین، یعنی همان صاحبان قدرت شدت یافته است. رئیس جمهور و بدنه فرهنگی دولت در یک سو و بسیاری از نمایندگان مجلس و فعالان فرهنگی اصولگرایی که در انتخابات دهم از وی حمایت کردند، در سویی دیگر. اختلاف بر سر چیست؟ اولاً مسئله، مشکل، یا معضل بودن «بدحجابی» و ثانیاً شیوه مواجهه با این پدیده؟
بدحجابی، مشکل است؟
اگر نیک بنگریم، چنان که رئیس جمهور و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت دهم اذعان دارند مشکل جامعه ما «بدحجابی» نیست. پس مشکل چیست؟ به نظر میرسد حقیقتاً مشکل جامعه ما «بدحجابی» نیست. مشکل جای دیگری است که خود را در «بدحجابی» بروز میدهد. «بدحجابی» را نباید منفک و مستقل از سبک زندگی دانست. یک نوع سبک زندگی اباحهگرانه است که بدحجابی و لاقیدی و بیاعتنایی را میطلبد. به تعبیر بهتر، بدحجابی، لازمه سبک زندگی لاقیدمآبانه است. سبک و رسمی که راحتطلبی و بیفکری و آسودگی و دنیاخواهی میطلبد.
ریشهها و علل سبک زندگی اباحهگرانه
سادهانگاری است پدیده «بدحجابی» را منحصر به تهران و به ویژه شمال شهر بدانیم. تشدید و تعین این پدیده در کلان شهرها، نباید ذهن ما را از آنچه که در شهرستانها و در جنوب شهرها رخ میدهد، غافل کند و این همه، ناشی از جهانی سازی -و نه جهانی شدن- و نامحسوس شدن مرزهای فکری، روانی و فرهنگی است. «بدحجابی»، به طور اخص از موج برهنگی معاصر در مغرب زمین تأثیر گرفته که بحران خانواده، و شکستهای عاطفی را در این کشورها به دنبال داشته است.
اگرچه مقاومت جسورانه فرهنگ ایرانی- اسلامی در مقابل این موج در خور تأمل و تحسین برانگیز است، اما نمیتوان از تأثیر این موج فراگیر بر سبک زندگی شهری ایرانی غفلت کرد. ریشههای این سبک زندگی مرفهانه اباحهگرانه از این قرارند:
1. اعتقادات سطحی و باورهای نازل ایمانی:
حقیقت آن است که دختران و زنان جامعه هنوز نسبت به جایگاه حجاب و مسائل پوشش دچار تردید و شبههاند. ما میتوانیم مادران محجبهای را در جامعه ببینیم که دخترانی «بدحجاب» دارند و اتفاقاً خود از بسیاری جهات، هادی و روشنگر موضوعات و اختلافات خانوادگی و دینی هستند. چرا نمیتوانند دختران خود را نسبت به داشتن حجاب متقاعد کنند؟
خود آنان اعتقاد محکم و استواری دارند، دختران همان زنانی هستند که مقابل کشف حجاب رضاخانی ایستادند و به غربی زندگی کردن راضی نشدند. تبلیغ و تبیین صحیح و همهجانبه حجاب میتواند این باورها را ترمیم کند. بسیاری از همین «بدحجاب» ها در حکومت جمهوری اسلامی دنیا آمدهاند، رشد کردهاند و بالیدهاند؛ چرا به حجاب باور و ایمان صحیحی ندارند؟
یکی از آرمانهای اصلی جمهوری اسلامی، انقلاب فرهنگی است. شهید مطهری در کتاب آزادی معنوی تصریح میکند هر انقلابی، باید از درون افراد شکل گیرد. آیا جمهوری اسلامی، در انقلاب فرهنگی به صورت عام، و در مسئله تبلیغ فرهنگ حجاب به طور خاص موفق بوده است؟ تعدد و بودجه نهادهای فرهنگساز را نباید از یاد برد.
2. اقتصاد بیمار:
اقتصاد بیمار جامعه ما از ریشههای سبک زندگی اباحهگرانه است. اقتصاد فراز و نشیب بسیاری دارد، بسیاری را بیآنکه تلاش و کوششی متناسب داشته باشند، ثروتمند میکند و بر درآمد بسیاری دیگر که زحمت و تقلای طاقتفرسایی دارند، جز اندکی نمیافزاید. بسیاری از شغلها همچون بازیگری و بازیکنی، درآمدهای کلان و غیرمتعارفی دارند و مدیرانی از رانت اطلاعاتی در جهت سرمایهگذاری در موقعیتها و زمینههای مستعد بهره میبرند. این اقتصاد بیمار، بسیاری را از مسیر و در زمان غیرمتعارفی مرفه میکند، بی آنکه فکر و فرهنگ و دیانت ایشان غنا یافته باشد. ارتباط وثیق معاش و معاد، دنیا و آخرت، لذت معنوی و حظ مادی آشکار میکند که اگر این دو در یک تعادل و توازن صحیح و منطقی پیش نروند، ناچارند دیگری را به گونهای یک سویه کنار بزنند و خود حاکم شوند. چگونه ممکن است درآمد خانوادهای به صورت جهشی و ناگهانی افزایش یابد، اما ایشان به افزایش و تعمیق فرهنگ استفاده و به کار گیری این درآمد نیازمند نباشند؟
3. حیثیتطلبی اجتماعی و موقعیتخواهی روانی:
امروزه برای بسیاری از اقشار جامعه ثروتمندی، روشنفکری، آگاهی، سواد و در یک کلام فرهیختگی با «بدحجابی» مترادف شده است. گویی فرزانگی، «بدحجابی» را ایجاب میکند. از این روست که هم کسانی که از نظر فکری و آگاهی، فقیرند، در پی آنند که با «بدحجابی» خود را اهل علم و فرهنگ بنمایانند و هم کسانی که بهرهای از فضل و حکمت دارند، گمان باطل میکنند «باید» «بدحجاب» باشند. حجاب و پوشش در چشم ایشان، عقبماندگی و تعصبورزی است.
4. اعتراض سیاسی:
برخورد اجتماعی و کنترل سیاسی جریان معترض موسوم به جنبش سبز، او را وادار کرده است از صحنه سیاست کنار بکشد و در جبهه فرهنگی مبارزه را ادامه دهد. از این روست که تقیدات و تعهدات دینی اجتماعی مانند حجاب کمرنگ شده است. این بدان معنا نیست که پیش از سال 88 بدحجابی و بیحجابی، هتک حرمتهای اجتماعی و باورهای دینی سابقه نداشته؛ و هرکسی که این تقیدات را زیر پا میگذارد، مقصود سیاسی دارد؛ بلکه از این نکته حکایت دارد شرایط پس از انتخابات، پیامدها و نتایج فرهنگی سویی داشته است که از جمله آن باید به تشدید «بدحجابی» اشاره کرد. به نظر میرسد جریان اعتراض اگر نتوانسته مطالبات سیاسی خود را محقق کند، میتواند در عرصه فرهنگی که حد و مرز غیر ملموس و نامحسوسی دارد، به موفقیتهایی دست یابد. امروز، «بدحجابی» معنایی سیاسی پیدا کرده و ناخوداگاه فرد «بدحجاب» را در گروه یا جناح مشخصی قرار میدهد. علاوه بر این، «بدحجابی» از نخستین روشها و شیوههایی است که این جریان انتخاب میکند تا اولاً اعتراض و مخالفت خود را -حتی با رویکرد دولت در سیاست خارجی- ابراز دارد و ثانیاً در جهت جذب نیرو و همسوسازی مطالبات به کار گیرد.
نتایج و پیامدهای پدیده «بدحجابی»
توصیف و تبیین نتایج و پیامدهای این پدیده چندان آسان نیست، چرا که تمام ابعاد این پدیده هنوز روشن نشده است. اما از شواهد و ظواهر پیداست که این پدیده، و به ویژه اختلاف جدی صاحبان قدرت در مواجهه با آن، حداقل سه پیامد اساسی به دنبال دارد:
1. رنگ باختن ارزشها، تغییر ذائقهها و از میان رفتن ایمانها:
«بدحجابی» یک بیماری اجتماعی مسری است، در میان تودههای اجتماع رخ میدهد، بر ذهن و روان دیگر افراد جامعه تأثیر میگذارد و در ایشان، نفرت یا علاقه ایجاد میکند. از این رو باید اذعان کرد چه بسا تأثیر اجتماعی «بدحجابی» از تأثیر فردی آن بیشتر باشد. در نتیجه «بدحجابی» یک جریان اجتماعی به راه میاندازد؛ جریانی که ارزشها را به معارضه میطلبد و ذائقهها و فهمها را تغییر میدهد. امکان تکرار تجربه اندلس در هر جامعهای وجود دارد.
2. دشوار شدن زندگی مؤمنانه:
حقیقت آن است که مؤمنان جامعه در مقابل این شرایط غیرارزشی و گناهآلود زندگی آسودهای ندارند. از دیدن صحنههای غیرعفیفانه در صحن جامعه متأثر و متأسف میشوند و در عین حال، امیدها و علاقههایشان برای اقدام جدی دولت مکتبی بر باد رفته میبینند. در این میان، اظهارنظرها و اقداماتی نیز از متولیان فرهنگی کشور میشنوند و میبینند که ایشان را سرخورده و ناکام میسازد. حمایتهای ویژه از بازیگران و یا خوانندگانی که تأثیر مخرب و مضر فرهنگی داشتهاند، از این جمله است. مؤمنان، مدام در فکر امنیت روانی و فکری فرزندانشان هستند و شرایط جامعه را برای رشد و پرورش مؤمنانه و مکتبی خود و خانوادهشان سخت و نامناسب میبینند.
3. شکلگیری گروههای معتقد افراطی:
ابهام در تکلیف دینی و ناامیدی از رویکرد و عملکرد دولت عدالتخواه سبب میشود عدهای -هرچند محدود- برای تأمین امنیت اخلاقی و روانی خود یا خانوادهشان یا برای تحقق آرمانهای بلند انقلاب اسلامی در تأسیس جامعهای مؤمنانه دست به اقداماتی غیرقانونی بزنند. این افراد، نخستین مانعهای تحقق چنین جامعهای را «بدحجاب»های ناآگاه و جریانساز میبینند و میکوشند به هر طریق، ایشان را کنار بزنند. تکرار پدیدهوحشتناک سعید حنایی که با قتل زنان خیابانی در پی انتقام از این سبک زندگی بود، با شرایط و اقتضائات خاص خود بعید نیست.
چه باید کرد؟
برای پیشگیری از رخداد پیامدهای بیان شده و برای مقابله با «بدحجابی» که ریشه در سبک زندگی اباحهگرانه دارد، باید به یک حرکت ایجابی اصلاحی دست زد. همچنان که از نام این حرکت پیداست، این حرکت باید اولاً ایجابی باشد و ثانیاً با نیت اصلاح انجام گیرد.
راهکارهای تحقق این حرکت ایجابی اصلاحی را میتوان این گونه برشمرد:
1. آموزش سبک زندگی دینی:
مقابله با سبک زندگی لاقید مآبانه جز با تعریف یک الگوی جامع سبک زندگی دینی و آموزش و نهادینه کردن آن از طریق نهادهای فرهنگساز همچون آموزش و پرورش، دانشگاه، سینما، صدا و سیما و منبر و ارتباط چهره به چهره ممکن نیست. باید تصویری از یک خانواده مؤمنانه ارائه کرد که در آن روشن شود مرد و زن و فرزندان مطلوب دیدگاه دینی چگونهاند، در مواجهه با دیگر اعضای خانواده چه رفتارهایی دارند، در اجتماع و در مکانهای عمومی چه منش و روشی پی میگیرند، پوشاک و خوراک و اوقات فراغت و تعاملات و ارتباطات ایشان باید در یک قالب هنرمندانه و براساس روحیات مخاطبین تصویر و تبیین شود. آشکار است که نشان دادن این سبک و رسم زندگی، بسیار دشوار است؛ اما به نظر میرسد متأسفانه امروز عزم و اهتمام جدی برای چنین هدف و مطلوبی از سوی این نهادهای فرهنگساز وجود ندارد.
2. تداوم و اصلاح طرح گشت ارشاد اخلاقی:
انتقاد از برخورد انتظامی با «بدحجابی» زمانی مقبول و منطقی است که دولت نسبت به گسترش فرهنگ حجاب و حیا در جامعه اهتمام جدی و برنامه عملی فرهنگی و تربیتی داشته باشد.
بیتدبیری فرهنگی و رویکرد جذب حداکثری فاقد منطق که میخواهد نه فقط مرزبندیهای سیاسی که مرزبندیهای فکری و اعتقادی را هم در نوردد، در این اتفاق بیتأثیر نبوده است. اصرار و پافشاری دولت در اجرای عدالت فرهنگی، نباید سیاستگذاری فرهنگی را به مساوات فرهنگی دچار کند. دولت میکوشد هم آزادی را پاس دارد و هم استقلال فکری و عقیدتی را نگاهبان باشد. این کوشش در صورتی ثمر بخش خواهد بود که واقع بینانه و مبتنی بر توازن و تعادل باشد.
بیتردید، طرح گشت ارشاد نمیتواند یگانه برنامه برخورد با «بدحجابی» باشد، چرا که گسترش عفاف و حجاب، یک برنامه مدتدار تبلیغی میطلبد، اما آیا نمیتوان خود این طرح را امر به معروف و نهی از منکر دانست؟ آیا «بدحجابی» منکر و حجاب معروف جامعه ما نیست؟ آیا تذکر مأموران زن و مرد نیروی انتظامی البته با گذراندن دورههای آموزشی دقیق و انتخاب افرادی که حداقل خانوادههای خود آنها به این مبانی پایبند باشند، به زنان و مردان «بدحجاب» مفسده به دنبال دارد؟
باید در مرحله نخست، «بدحجابی» را تعریف کرد. «بدحجابی» هنوز در جامعه متدین ایرانی قبح دارد و هیچیک از افرادی که پوشش و آرایش زننده دارند، واقعاً خود را «بدحجاب» نمیدانند.
صد البته که این طرح، نواقص و ایراداتی دارد؛ اما وجود این اشکالات، کارآیی اصل طرح را زیر سؤال میبرد؟ به ویژه که همه در برخورد انتظامی با باندهای اشاعه فحشاء و منکرات اجماع دارند.
3. روشنگری و عمومی کردن مطالبه:
عموم مردم هنوز از اثرات فاجعهبار این پدیده مطلع نیستند و بیشتر ایشان، خود و خانواده خود را مصون و محفوظ از این اثرات میدانند. باید نسبت به خطرات این مهم روشنگری کرد تا همه برخورد با «بدحجابی» را خواستار شوند. عمومی شدن مطالبه اولاً مغرضان را به حاشیه خواهد راند و ثانیاً دولت را برای برخورد با این پدیده، برخوردار از پشتوانه مردمی و در نتیجه عزم و ارادهای مرصوص خواهد کرد.
4. تقسیم فضای کلی جامعه و حاکم کردن روحیه دینی بر فضاهای کوچکتر:
اجتماع از فضاهای متکثر و متعددی تشکیل شده که حاکم کردن روحیه دینی بر کل فضا، دشوار است؛ اما این مدرسه و دانشگاه و بازار و پاساژ و محله و خیابان و کوچه و ... که جامعه را تشکیل میدهند، فضاهای جداگانه مرتبطی هستند که میتوان روحیه دینی را بر آنها به صورت مستقل و منفرد حاکم کرد. برای مثال، میتوان از نامه دانشجویان دانشگاه تهران به رئیس دانشگاه مثال زد که خواهان تغییر فضای نامناسب «بدحجابی» به فضای شایسته ارزشمند متناسب با کارکرد دانشگاه هستند.
«بدحجابی» کارکرد هیچ گونه فضای عمومی اجتماع نیست؛ نه اقتضای تحصیل است و نه مناسب کسب و کار. از این روست که دغدغهمندان هر فضایی باید کارکرد آن فضا و ناسازگاری «بدحجابی» با آن کارکرد را به افراد «بدحجاب» به صورت منطقی و استدلالی تذکر دهند.
در صورت تحقق این راهکارها میتوان امید داشت آن پیامدهای خطرناک رخ ندهد و یک فضای مؤمنانه شایسته بر جامعه حاکم شود.
محمد رستمپور