اخلاقی عرفانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اخلاقی عرفانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اخلاقی عرفانی
"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
نویسندگان

 

آیا ترس در انسان، غریزی است؟
- یکی از مباحث جالب توجه در روان شناسی کودک، تحقیق در این مطلب است که آیا پایه اصلی و ریشه اساسی ترس و وحشت که در سنین اول زندگی، در نهاد اطفال بیدار می شود، ناشی از غریزه طبیعی است یا آن که ترس های کودک به طور کلی از تلقین های والدین و مربی یا اطرافیان کودک سرچشمه می گیرد.
بعضی عقیده دارند که مایه اصلی ترس، در نهاد آدمی ریشه فطری و طبیعی دارد و با سرشت انسان آمیخته شده است و اثر مفید آن، صیانت ذات و دوری جستن از محیط خطر است. بعضی تصور کرده اند که ترس، فطری بشر نیست، بلکه مانند بیماری های ساری از راه رفتار و گفتار وحشت زای دیگران، به کودک سرایت می کند و باعث رعب و تشویش خاطرش می گردد.
- «راسل» می گوید: بچه نوزاد به آسانی دچار ترس می شود. دکتر «واتسن» و خانمش چنین دریافته اند که چیزهایی که بیشتر موجب ترس بچه می شود، صداهای بلند و همچنین احساسی است مبنی برمبادا کسی او را پرتاب کند. مع ذالک نوزاد به قدری تحت حمایت کامل قرار گرفته است که محلی برای ترس های بی جا ونامعقول نیست. در جریان سال دوم و سوم تولد، ترس های تازه ای نشو و نما می کند، اما باید دانست که تا چه حدی به تلقین برداشته می شود و تا چه حد، به غریزه مربوط است و موضوع وجود نداشتن ترس ها در سال اول تولد، دلیل قاطع بر عدم وجود صفات غریزی بچه نخواهد بود، زیرا غرایز با پیشرفت سنین زندگی کودک نضج می گیرد. حتی افراطی ترین پیروان فروید هم مدعی نیستند که غریزه جنسی در حال تولد نضج پیدا کرده است.
بدیهی است کودکانی که می توانند به هر طرف روانه گردند، بیشتر احتیاج به ترس دارند تا بچه هایی که هنوز راه نیفتاده اند، بنا بر این اگر بگوییم غریزه ترس، ناشی از نیاز پیداکردن بدان است، جای تعجب نخواهد بود.این مسئله از نظر تربیت اهمیت بسیار دارد. اگر تمام ترس ها ناشی از القا باشد، پس می توان به یک وسیله ساده از آن جلوگیری کرد و آن این است که حال ترس را یا نفرت پیش بچه نشان ندهیم، اگر بعضی از آنها غریزی باشد، به ناچار محتاج متدهای دقیق می شویم.
- بچه های کمتر از یک سال، هرگز از حیوانات نمی ترسند و هم چنین ترس از تاریکی، هرگز در اطفالی که وحشتناکی تاریکی به آنان تلقین نشده است، دیده نمی شود. به طور مسلم غالب ترس هایی که ما به آنها عادت کرده ایم، اکتسابی است و اگر بزرگترها آنها را ایجاد نکنند، در بچه ها نشو و نما پیدا نمی کند.( در تربیت، ص 69، به نقل از: جوان فلسفی، ج 2، ص 172)

ترس های نابجا
- با فرض آن که بگوییم مایه اصلی ترس، ریشه فطری دارد و با سرشت کودک آمیخته شده است، باید قبول کنیم که قسمت اعظم ترس های نابجایی که دامن گیر اطفال می شود و بعضی از آنها تا سنین جوانی و احیانا تا پایان عمر باقی می مانند و پیوسته صاحبانشان را رنج می دهند، ناشی از نادانی و عقاید خرافی والدین و مربیان یا سوء تربیت آنان است. اگر چه بعضی از ترس های دوران کودکی که اغلب جنبه فردی دارد، با فرارسیدن ایام جوانی و توسعه نیروهای جسمی و فکری، خود به خود برطرف می شود، ولی آثار آن در اعماق جان باقی می ماند و در دوران شباب به صورت ترس های اجتماعی آشکار می گردد.
مثلاً کودکی که اسیر پدر و مادر تندخو و ستم کار باشد و هرگز از زورگویی و تجاوز آنان ایمنی نداشته باشد، همواره احساس وحشت ونگرانی می کند و در باطن، از ترس شر آنها بیم و هراس دارد. چنین کودکی وقتی به جوانی می رسد و پدر و مادرش می میرند، گر چه موضوع ترس فردی او قهرا منتفی شده است، ولی اثر آن از خاطرش محو نمی گردد. او خویشتن را حقیر می بیند و در خود احساس کمبود می کند. او در معاشرت های اجتماعی، در اجرای برنامه های تحصیلی، در سخن گفتن با معلم یا مردم و خلاصه در سازش با محیط و اظهار وجود دچار ترس و وحشت است.
این قبیل جوانان همواره در یک کشاکش درونی و تضاد روحی به سر می برند. از طرفی طبق خواهش فطری، مایلند در جامعه به شایستگی پیشروی کنند و به وسیله حسن سازش با مردم، شخصیت خود را اثبات نمایند و از طرف دیگر به علت ضعف و ترسی که در باطن دارند، به خود اجازه پیشروی نمی دهند. جرأت نمی کنند که با مردم بیامیزند و خویشتن را با اوضاع عمومی تطبیق دهند، گویی خود را لایق هم آهنگی با جامعه نمی دانند. مایلند حتی المقدور از مردم کناره گیری کنند و بدین وسیله، ضعف درونی خویش را پنهان نگاه دارند.

درمان بیماری ترس
- خوشبختانه ترس های مضر و مزاحم که از بیماری های اخلاقی است، درمان پذیر و قابل علاج است. جوانان اگر بخواهند، می توانند با تحلیل حالات و تمرینات روحی خود بر آن مسلط گردند و خویشتن را از شرش رهایی بخشند.
کم رویی نشانه ترس از شکست و دلیل بر وحشت از برخورد با اشخاص است. علت اصلی آن را باید در اوان طفولیت جستجو کرد. طفلی که در بچگی مورد نامهربانی و سخت گیری واقع می شود، در آینده از عهده پیکار زندگی و مبارزه با دیگران بر نمی آید و ناچار انزوا را بر آمیزش ترجیح می دهد و احیانا برای جبران شکست، خود را به وسایل دیگری سرگرم می کند.
این نقیصه و ضعف روحی را با فرار از معاشرت نمی توان رفع کرد، بلکه باید خود را به حشر و آمیزش مجبور ساخت و در مقابل انکار نفس، از خود پرسید که چرا از این شخص یا از این جمعیت می گریزی از چه می ترسی از که بدت می آید آیا نمی دانی که اگر عاقل باشی و درست رفتار کنی، همه را دوست و هواخواه خود خواهی کرد؟(23. شادکامی، ص 33.)

فکر چاره جویی
- اولین مطلبی که در بحث ترس باید مورد توجه قرار گیرد، این است که نگرانی و ترس، همه جا و در هر صورت ناپسندیده و مذموم نیست، بلکه برعکس، ترس های به جا و عاقلانه که ناشی از احساس خطر واقعی و حاکی از فکر دوراندیشی آدمی است، پسندیده و ممدوح است.
ترس های به جا در جنبه روان بشر، مانند دردهای عضوی در ناحیه جسم است. همان طور که احساس درد از عارضه بیماری خبر می دهد و آدمی را به درمان عضو دردناک وامی دارد، ترس های به جا نیز به منزله اعلام خطر است و صاحبش را به فکر چاره جویی و پیش گیری می اندازد.
قالَ عَلِی علیه السلام : «کمْ مِنْ خائِفٍ وَفَدَ بِخَوْفِهِ عَلی قَرارَةِ الاْءَمْنِ»؛( غرر الحکم، ص 552.) علی علیه السلام فرموده است: «چه بسا فرد خائفی که خوفش او را در سرمنزل آرامش و ایمنی مستقر می سازد».
ترس دانشجو از رد شدن در امتحانات، ممکن است باعث پیشرفت و موقعیت وی گردد و به جبران گذشته، تنبلی و مسامحه کاری را ترک گوید و با سعی و کوشش در مطالعه کتاب های درسی و تمرین های لازم، خویشتن را برای امتحان آماده کند و سرانجام کامروا و پیروز گردد.

ترس های مفید
- خداوند متعال در قرآن کریم مى‏فرماید:و لنبلونّکم بشى‏ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثّمرات و بشّر الصّابرین «حتما شما را با اندکى از ترس، گرسنگى و آفت در مالها و جانها و میوه‏ها مى‏آزماییم، و مردان صبور و با استقامت را مژده بده»
یعنى بلاها و گرفتاریها براى کسانى که مقاومت مى‏کنند و ایستادگى نشان مى‏دهند، سودمند است و اثرات نیکى در آنان به وجود مى‏آورد، لذا در چنین وضعى باید به آنان مژده داد.
خدا براى تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعى و تکوینى دارد و در هر برنامه، شدائد و سختیها را گنجانیده است. در برنامه تشریعى، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدى است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است. گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى، شدائدى است که در تکوین پدید آورده شده است و بطور قهرى انسان را در بر مى‏گیرد.
- ترس بیمار از خطر تشدید مرض یا مزمن شدن بیماری، عامل محرک وی در به کار بستن دستور پزشکی است. ترس است که بیمار را به فکر چاره جویی می اندازد و او را به استعمال داروهای مفید و مراعات پرهیزهای لازم وامی دارد و بدین وسیله موجبات بهبود و سلامتش را فراهم می آورد.
- ترس مردان باایمان از عذاب الهی، پایه اصلی اطاعت آنان از اوامر و نواهی خداوند است. مردان باایمان از ترس کیفرهای عادلانه پروردگار توانا، دامن خود را به پلیدی های گناه آلوده نمی کنند و از راه وظیفه شناسی و اطاعت اوامر الهی موجبات کامیابی و سعادت ابدی خویش را مهیا می سازند.
«اَلَّذینَ یوفُونَ بِعَهْدِ اللّه وَ لاینْقُضُونَ الْمیثاقَ * وَ الَّذینَ یصِلُونَ ما أَمَرَ اللّه بِهِ أَنْ یوصَلَ وَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»؛( رعد/ 20و 21)
«آنان که به عهد خدا وفادارند و پیمان الهی را نمی شکنند و آنچه که امر به پیوند آن فرموده است اطاعت می کنند، از خدا می ترسند و از سختی عذاب و حساب الهی بیم دارند».قالَ عَلِی علیه السلام : «اَلْخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ وَ رادِعُها عَنِ الْمَعاصی»؛( غرر الحکم، ص 87)
- علی علیه السلام فرموده است: «ترس از مجازات برای نفس سرکش آدمی، به منزله زندان است و او را از ارتکاب معاصی بازمی دارد».
خلاصه، ترس های عاقلانه ای که نشانه خطر است و آدمی را از پیش آمدهای ناگوار بر حذر می دارد، مفید و لازم است. کسانی که از خطر نمی ترسند و به موقع چاره جویی نمی کنند، غفلتا در برابر آن قرار می گیرند و بر فرصت از دست رفته خویش افسوس می خورند.قالَ عَلِی علیه السلام : «مَنْ قَلَّتْ مَخافَتُهُ کثُرَتْ آفَتُهُ»؛( غرر الحکم، ص 651)
علی علیه السلام فرموده: «کسی که کمتر می ترسد و از خطر پرهیز ندارد، در زندگی با آفت های بیشتری مواجه خواهد شد».

ترس های مضر
- ترس مذموم و زیان آور، آن ترسی است که سر راه سعادت انسان و مانع از پیشرفت و تکامل است. ترسی است که از جهل و نادانی و از ضعف و زبوبی سرچشمه می گیرد و اراده آدمی را متزلزل می کند. ترس مذموم علاوه بر آن که محرک عمل مفیدی نیست، مضر و مزاحم است، پیوسته جسم و جان صاحبش را می کاهد و او را به راه سقوط و تباهی سوق می دهد.
- ترس های نابجا و مضر در همه ادوار، بین ملل و اقوام مختلف وجود داشته و دارد و نتایج شوم آن کم و بیش دامن گیر مردم بوده و هست. آیین مقدس اسلام در ضمن برنامه های تربیتی خود، پیروان خویش را از اسارت چنین ترس هایی آزاد نموده و از عوارض زیان بخش آنها بر حذر داشته است و برای نمونه در اینجا به پاره ای از موارد اشاره می شود.
- یکی از ترس های زیان بخش که از قرن های گذشته تا کنون در نهاد انسان ها وجود داشته و از نسل های پیشین به نسل های بعد منتقل شده است، ترس از فال بد است. این ترس در زندگی بشر تیرگی ها و بدبختی های بزرگی به بار آورده و عوارض نامطلوبی از خود به جای گذارده است.

ترس از فال بد
- چه بسیار مردمی که عدد سیزده، خواندن کلاغ، صدای جغد و چیزهایی نظایر اینها را شوم دانسته و به آنها فال بد می زنند. کسی که در معرض یکی از آن شومی ها قرار می گرفت، دچار نگرانی و تشویش خاطر می شد. می ترسید از این که مبادا با خطر ناشناخته ای مواجه گردد و به اساس خوشبختی و سعادتش لطمه وارد شود.
- اسلام با این عقیده غلط که مایه ناراحتی فکر و ناشی از جهل و نادانی بود، جدا مبارزه کرد و پیشوایان مذهبی در ضمن روایات متعددی، آن را یک عقیده خرافی و منافی به اساس توحید معرفی نموده اند.
قالَ عَلِی علیه السلام : «اَلطِّیرَةُ لَیسَتْ بِحَقٍّ»؛( نهج البلاغه، کلمه 392)علی علیه السلام فرموده است: «فال بد یک امر حقیقی و واقعی نیست».
قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله : «اَلطِّیرَةُ شِرْک»؛( حیوة الحیوان دمیری، ج 2، ص 66)رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرموده: «اعتقاد به تأثیر فال بد، شرک به خداوند است».
فال بد در قوانین نظام آفرینش منشأ اثری مفید نیست و نمی تواند مسیر علل و معالیل جهان را بگرداند و مستقلاً حادثه نامطلوبی به وجود آورد. کسانی که بدان معتقد نیستند، آسوده خاطرند و کمترین تأثر فکری از فال بد ندارند. ولی کسانی که بدان معتقدند اگر در معرض فال بد قرارگیرند، دچار اختلال فکر و نگرانی می شوند. البته پریشان فکری و ناراحتی روح، خود یک امر واقعی روانی است و می تواند گفتار و رفتار صاحبش را از مسیر صحیح خارج کند و نتایج شومی به بار بیاورد. بدیهی است آن نتایج شوم، اثر مستقیم فال بد نیست، بلکه معلول اختلالات روانی است که از عقیده به فال بد سرچشمه گرفته است.
- قالَ الصّادِقُ علیه السلام : «اَلطِّیرَةُ عَلی ما تَجْعَلُها إِنْ هَوَّنْتَها تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَیئا لَمْ تَکنْ شَیئا»؛( روضه کافی، ص 197)
امام صادق علیه السلام فرمود: «تأثیریابی فال بد در روان تو تابع وضعی است که آن را در نهاد خود قرار می دهی. اگر سست و ناچیزش بدانی سست و ناچیز خواهد بود، اگر آن را یک امر قوی و مهم پنداری، اثرش در تو نیز مهم و شدید خواهد بود و اگر اصلاً به فال بد، ترتیب اثر ندهی و آن را هیچ و غیرواقعی بدانی، هیچ و بی اثر خواهد بود».
- از جمله ترس های مذمومی که در گذشته فکر بسیاری از مردم را ناراحت داشته و مفاسد زیادی به بار آورده، ترس از شومی زن، مرکب و خانه بوده است. کسانی که به این عقاید خرافی معتقد بودند، پیش آمدهای بد و حوادث ناگوار زندگی خود را که هر یک معلول علت مخصوصی بوده، به شومی یکی از آنها مستند می کردند و به وجودشان فال بد می زدند و از ترس این که مبادا با حوادث تلخ تازه ای مواجه گردند، در باره آنها تصمیم های غیرعاقلانه و احیانا ظالمانه می گرفتند و هنوز هم کسانی اسیر این طرز تفکر ناصحیح هستند.چه بسیار خانواده هایی که به گمان شومی و بدقدمی زن، متلاشی شده و کودکان بی گناهشان به بدبختی و سیه روزی افتاده اند. چه بسیار خانه هایی که به تصور شومی و نامیمونی ویران گشته و به صورت خرابه های متروکی در آمده است.

مبارزه اسلام با خرافات
- پیشوای عالی قدر اسلام با آن عقاید خرافی و ناصحیح که از جهل و نادانی سرچشمه گرفته بود، مبارزه کرد و به مردم خاطرنشان ساخت که به وجود آنها فال بد نزنند و ندانسته بدآمدهای زندگی را به آنها نسبت ندهند و از پی آن، تصمیم های ناروا نگیرند. به علاوه در ضمن برنامه های تربیتی خود، نامیمونی زن، خانه و مرکب را به معنی واقعی تبیین و توضیح نمود و افکار مردم را در باره آنها به مسیر صحیح و عاقلانه هدایت فرمود:
عَنْ خالِدِ بْنِ نَجیحٍ عَنْ أَبیعَبْدِاللّه علیه السلام قالَ: تَذاکرُوا الشُّؤْمَ عِنْدَهُ، فَقالَ: «اَلشُّؤْمُ فی ثَلاثَةٍ: فِی الْمَرْأَةِ وَ الدّابَّةِ وَ الدّارِ، فَأَمَّا الشُّؤْمُ الْمَرْأَةِ فَکثْرَةُ مَهْرِها وَ عُقُوقُ زَوْجِها وَ أَمَّا الدّابَّةُ فَسُوءُ خُلْقِها وَ مَنْعُها ظَهْرَها وَ أَمَّا الدّارُ فَضیقُ ساحَتِها وَ شَرُّ جیرانِها وَ کثْرَةُ عُیوبِها»؛( امالی صدوق، ص 145)
خالد بن نجیح می گوید: در محضر امام صادق علیه السلام سخن از شومی به میان آمد، حضرت علیه السلام فرمود: «شومی در سه چیز است: در زن و مرکب و خانه، شومی زن در این است که مهرش سنگین باشد و بر اثر بی مهری و عصیانش نسبت به شوهر، موجبات جدایی اش فراهم گردد. شومی مرکب در این است که بدخلق باشد و در موقع سواری رکاب ندهد. شومی خانه در این است که فضایش تنگ و همسایگانش بد و عیوبش بسیار باشد».
در این حدیث امام صادق علیه السلام از شومی موهومی که مردم نادان در این سه مورد از آن می ترسند و بدان فال بد می زنند، نامی نبرده و غیرمستقیم آن را مطرود و غیرقابل اعتنا شناخته است و به جای آن در باره آنها صفات نامطلوبی را که مایه شومی واقعی و باعث ناراحتی و اختلال زندگی است، یادآور شده و پیروان خود را از آنها بر حذر داشته است.

بشر و ستاره شناسی
- بشر از دیر زمانی علاقه داشت که اجرام سماوی را بشناسد و از جهان ستارگان آگاه گردد و به اسرار کاخ آفرینش پی ببرد. افراد بسیاری که دارای هوش و فراست طبیعی بودند، در این باره به مطالعه و تحقیق برخاستند و در طول قرن های متمادی عمر خویش را در راه شناسایی اسرار کیهان صرف کردند. سخنان درست و نادرست، زیاد گفتند و به عنوان علم نجوم کتاب ها نوشتند و فرضیه های صحیح و ناصحیح بسیاری به جهانیان عرضه کردند و با هدایت ستارگان راه دریا و صحراها را پیمودند.در جهان امروز بر اثر پیشرفت های علوم و صنایع، بسیاری از حقایق ناشناخته کیهانی واضح گشته و مجهولات زیادی بر بشر معلوم شده است. اکنون در دنیا مسئله تسخیر فضا مطرح گشته و تسلط بر اجرام سماوی به صورت یکی از مهم ترین مسائل روز در آمده است و هر یک از کشورهای بزرگ جهان می کوشند تا هر چه زودتر خود را بدین هدف بزرگ برسانند و در این مسابقه از رقبای خویش پیشی گیرند.
در روزگار گذشته ضمن بحث های نجومی و تحقیقات کیهانی، این سخن به میان آمد که پاره ای از حوادث ارضی مربوط به کرات سماوی است و قسمتی از خوشبختی هاو بدبختی های مردم روی زمین، به اوضاع و احوال مخصوص اجرام کیهانی بستگی دارد و کسانی ادعا کردند که از این راز بزرگ باخبرند و می توانند از راه محاسبه های نجومی مسیر خیر و شر بشر را تعیین کنند.
آنان که به سخن غیرواقعی این گروه دل بستند و بدان معتقد شدند، همواره از ترس برخورد با ضررهای ناشناخته ستارگان، احساس بیم و هراس می کردند و در تصمیم های خویش، دودل و متحیر بودند و مشورت با کاهنان و مدعیان علم غیب را، برای مصون ماندن از شرور مجهول کیهانی ضروری و لازم می دانستند.
چه بسیار مردمی که بر اثر عقیده خرافی، گرفتار بدبختی و تیره روزی شدند و چه بسیار افرادی که از ترس شرور ستارگان و ضررهای کیهان از پیروزی هاو موفقیت های درخشانی که بر سر راه زندگی خود داشتند محروم ماندند.آیین مقدس اسلام در زمینه مطالعه اجرام سماوی، از یک طرف به منظور بسط علوم و اطلاعات حقیقی و پی بردن به عظمت آفرینش، پیروان خود را به تفکر در عوالم سماوی تشویق نموده و از طرف دیگر، آنان را از عقاید نادرست و غیرواقعی برحذر داشته است.
خداوند در قرآن شریف به آفتاب، ماه و ستارگان، همچنین به روز و شب سوگند یاد کرده و چند سوره را به اسم نجم، شمس، قمر، لیل و ضحی، نام گذاری نموده است و این خود، نشانه توجه اسلام به ارزش و اهمیت علوم کیهانی است.
- قالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیه السلام : «اَللّه تَبارَک وَ تَعالی قَدْمَدَحَ النُّجُومَ وَ لَوْ لا أَنَّ النُّجُومَ صَحیحَةٌ ما مَدَحَهَا اللّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ الاْءَنْبِیاءُ کانُوا عالِمینَ بِها»؛( بحار، ج 14، ص 151)
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به هارون الرشید فرمود: «خداوند از نجوم به نیکی یاد کرده و آنرا مدح فرموده است و اگر نجوم، صحیح و واقعی نمی بود، خداوند آن را مدح نمی کرد». سپس فرمود: «پیامبران الهی از علم نجوم آگاهی داشتند»؛ و به چند آیه استشهاد کرد.
- قرآن شریف در موارد متعدد از خلقت حیرت انگیز اجرام سماوی که دلیل بارزی بر وجود پروردگار جهان است، سخن گفته و مردم را به تدبر و تفکر در نظام حکیمانه آن تشویق فرموده است:
«إِنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیلِ وَ النَّهارِ لاَیاتٍ لاِءُولِی الاْءَلْبابِ * الَّذینَ یذْکرُونَ اللّه قِیاما وَ قُعُودا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یتَفَکرَّوُنَ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»؛( آل عمران/ 190 و 191)«در آفرینش آسمان ها و زمین و رفت و آمد روز و شب، برای مردان عقل و خرد، آیات بسیاری وجود دارد. آنان که در حال ایستادن و نشستن و موقعی که به پهلو آرمیده اند، به یاد خدا هستند و پیوسته در آفرینش آسمان ها و زمین فکر می کنند و می گویند: پروردگارا! این کاخ مجلل کیهان را بیهوده و بی حساب نیافریده ای».
در این پرده یک رشته بیکار نیست سر رشته بر ما پدیدار نیست نه زین رشته سر می توان تافتن نه سر رشته را می توان یافتن اولیای گرامی اسلام در ضمن تشویق مسلمین به تفکر در اجرام سماوی و پی بردن به نظام حکیمانه الهی و تحکیم مبانی ایمانی، آنان را از دل بستن به عقاید باطل و پندارهای غیرواقعی تحذیر می کردند و به موازات مجاهده و کوشش در راه بسط علوم و معارف حقیقی، از نشر معتقدات خرافی جلوگیری می نمودند.

پندار نادرست
- موقعی که علی علیه السلام سربازان خود را برای جنگ خوارج مهیا ساخته و آماده حرکت بود، یکی از اصحاب آن حضرت گفت: ای پیشوای مسلمین! اگر در این ساعت حرکت کنی، می ترسم به مراد خود نایل نشوی و در مقابل دشمن دچار شکست گردی و ترس من، بر اساس محاسبه نجومی است.
علی علیه السلام در جواب وی فرمود: «آیا گمانت این است که تو مردم را هدایت می کنی به ساعتی که هر کس در آن ساعت به مقصد خود حرکت کند، از پیش آمد بد مصون خواهد بود؟ و می ترسانی از ساعتی که هر کس در آن ساعت حرکت کند، دچار ضرر و خطر می شود؟ آن کس که تو را در این امر تأیید و تصدیق نماید، خدا را تکذیب کرده است و در استمداد از ذات الهی در رسیدن به مقصود خود، بی نیازی به خرج داده است و به گفته تو، سزاوار است کسی که به دستورت عمل کند، تو را حمد و سپاس گوید، زیرا تو او را به ساعت منفعت و ایمنی از ضرر راهنمایی نموده ای».
سپس حضرت علیه السلام به سربازان خود توجه کرد و فرمود: «به نام خدا به سوی جبهه جنگ حرکت کنید».
آن شخص تصور می کرد که می تواند از راه محاسبه نجومی غیب گویی کند و از حوادث آینده اشخاص با واقع بینی خبر دهد. لذا به رهبر کشور اسلام می گوید: اگر در این ساعت به جنگ دشمن حرکت کنی، می ترسم با شکست مواجه گردی.( نهج البلاغه، خطبه 78)
علی علیه السلام اگر مانند بعضی از مردم به این قبیل سخنان بی اساس عقیده می داشت، لازم بود از شنیدن خبر شکست خود بترسد و به گفته وی ترتیب اثر داده، از تصمیم حرکت در آن ساعت منصرف گردد. ولی امیر المومنین علیه السلام که در مکتب علمی و ایمانی اسلام پرورش یافته بود، به آن سخن غیرواقعی اعتنا نکرد و کمترین ترس و نگرانی به خود راه نداد و در کمال صراحت، گفتار او را رد کرد و به اتکای خداوند بزرگ، در همان ساعت سربازان خود را به جبهه جنگ حرکت داد و سرانجام بر دشمن غلبه کرد و با فتح و پیروزی مراجعه نمود.

ترس و تضعیف جسم و جان
- امروز در سراسر جهان ترس و غصه، همچون وبا و طاعون به جان بشر افتاده و سبب بروز چنان امراضی گشته که اطبا را دچار حیرت کرده است. آنچه ما خود حس می کنیم و به چشم می بینیم، این است که ترس و غصه، از قدرت روحی، جسمی و توانایی حافظه و قابلیت کار ما، به مقدارزیادی کم می کند.
مگر ترس مولد تصور نیست؟ مثلاً تصور می کنیم که اگر رعد و برق درگیرد، ممکن است خانه ما بسوزد، یا اگر جنگی بشود، خانه و خانمان ما برافتد. اینها همه تصور است و احتمال. باید به جای این که خود را به این تصورات تسلیم کنیم، در مقابل آنها افکار دیگری را واداریم و به خود بگوییم که صاعقه ها زده و به ما آسیبی نرسیده، جنگ ها شده که خانمان ما را ویران نکرده است.
چون وقایع آینده به جز خیال و تصور چیزی نیست، خود را در آینده چنان تصور کنید که از هر محنت و بلایی در امان خواهید بود و قلم سرنوشت چنان که تاکنون به حفظ شما رقم خورده، از این به بعد نیز به خیر و صلاح شما خواهد رفت. ایمان و خوش بینی را مایه زندگی قرار بدهید و خود را از هر گونه ترس، ضعف و اندوه، بری بپندارید، زیرا هر کس در آینده همان خواهد بود که خود را می پندارد. (سلامت روح، ص 99.)
- نتیجه آن که ترس های موهوم و نابجا مانند چند موردی که بدان ها اشاره شد، برای نسل جوان و نسل کهن مضر و زیان بخش است و همه جا و برای همه مردم، سد راه خوشبختی و سعادت است. این قبیل ترس ها شخصیت آدمی را درهم می شکند، عزم و اراده را متزلزل می کند، حس اعتماد به نفس را تضعیف می نماید و موجبات ناکامی و محرومیت صاحبش را فراهم می سازد.
آیین مقدس اسلام ضمن برنامه های تربیتی خود، با استفاده ازنیروی عقل و استمداد از قدرت عظیم ایمان، مسلمین را از شر ترس های مضر و غیرواقعی نجات داد و آنان را از اسارت و ذلت آزاد نمود.

ترس های گوناگون
- ترس های گوناگون که اغلب در دوران جوانی بروز می کند و نوبالغان و جوانان را در سازش های اجتماعی دچار نگرانی و اضطراب می نماید و باعث خودباختگی و شکست شخصیت آنان می شود، ریشه های مختلف دارد.
بعضی از ترس ها در جوانان ناشی از ناموزونی صفات موروثی و معلول نقایص عیوب عضوی آنها است. کودکی که با چشم پیچیده یا کور، در رحم ساخته شده است، طفلی که با لب شکافته یا انحراف دست و پا متولد شده و خلاصه مولودی که در اندامش یک یا چند نقص طبیعی مادرزاد وجود دارد، وقتی بزرگ می شود، همواره در خود احساس حقارت و کمبود می کند و هرچه پیش تر می رود، این احساس در وی شدیدتر می گردد. موقعی که به حد بلوغ و جوانی می رسد، از ورود در اجتماع و آمیزش با مردم، خائف و نگران است. می ترسد از این که به او بخندند و مورد تمسخر و استهزایش قرار دهند یا لااقل با دیده تحقیر و پستی به وی نگاه کنند. بدیهی است چنین جوانی، نمی تواند به آسانی در جامعه اظهار وجود کند و شخصیت خود را اثبات نماید.
- یک خال یا لکه کوچکی که در صورت یک دختر زیبایی باشد یا کجی استخوان پا یا ستون فقرات و نواقص مشابه آنها، می تواند انسان را از اول تا آخر عمر، زیر فشار «عقده حقارت» شکنجه دهد. کودکی که نقص یا ضعف بدنی دارد، مجبور است که پیوسته مورد تمسخر و سرزنش هم بازی های سالم خود بوده و به واسطه همان نقص بدنی قادر، به دفاع از خود نباشد. تنها عکس العمل او این است که فقط به روی خودش نیاورد، ولی همین خودخوری و سرکوبی غرور و احساسات است که مقدمه بدبختی های بعدی و ناراحتی های فکری او می شود.
احساسات جریحه دار وقتی که به وسیله ای التیام نیافت، به ضمیر ناآگاه می خزد و تمام انرژی های سرکوفته را دور و بر خود جمع کرده و مایه تباهی اندیشه و اختلال فکر می گردد.( عقده حقارت، ص 12)
- جوان محصلی که لکنت زبان داشت و نمی توانست روان سخن بگوید، در نامه خود نوشته بود: با آن که خوب درس خوانده ام و همیشه در امتحانات قبول شده ام، ولی کندی زبانم مرا به سختی رنج می دهد، جرأت ندارم با کسی صحبت کنم، همیشه در آخر کلاس می نشینم و حتی المقدور خود را از چشم دبیر پنهان نگاه می دارم، زیرا می ترسم از من سؤالی کند و در جواب، زبانم بگیرد و هم کلاسانم مرا استهزا نمایند. نوشته بود: جرأت نمی کنم ساعت به دستم ببندم، از ترس این که مبادا کسی از من وقت را سؤال کند و در جواب، بر اثر لکنت زبان مورد تحقیر و اهانت واقع شوم. تجربه و تحلیل روانی که از یک استاد دانشگاه به عمل آمد، نشان داد که عقده حقارتی که وی از آن رنج می برده، از دوران تحصیلی او در دبستان به وجود آمده بوده است. بدین معنی که وی بلندترین شاگردان بود و هنگام بازی یا استراحت و تفریح، قبل از همه او به چشم اولیای مدرسه می رسید. از این رو هر وقت اتفاقی در مدرسه می افتاد، برای تنبیه سایرین بلافاصله او را از صف بیرون کشیده و وسیله عبرت قرار می دادند. هر چند در پاره ای از موارد، این عمل به جا بود، ولی این طفل از همان وقت احساس می کرد که بیشتر مواقع مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و این بدبختی هم علتی جز بلندی قد او نداشته است.( عقده حقارت، ص 13)
خوشبختانه با پیشرفت هایی که در علوم مختلف نصیب بشر شده است، در جهان امروز پاره ای از عیوب و نقایص موروثی، مانند شکاف لب و پیچیدگی چشم و عوارضی نظایر آنها علاج پذیرند.
درمان عیوب موروثی
- جوانی که به عیب موروثی قابل اصلاح گرفتار است، اگر در شرایط مساعد درمانی قرار گیرد و بتواند ناموزونی عضوی خویش را برطرف نماید، عقده درونیش گشوده می شود و قهرا از احساس حقارت و ترس ناشی از آن رهایی می یابد.
جوانی که قیافه نامطبوع یا لنگی پایش قابل علاج نیست، اگر از ترس سخریه و اهانت دیگران منزوی گردد و از سعی و مجاهده بازایستد، نه تنها با این عمل، نقص عضوی خود را جبران ننموده و راه سعادتی به روی خویش نگشوده است، بلکه بر عکس، خود را محروم تر ساخته و روز به روز ترسش بیشتر و بدبختیش فزون تر می گردد.چنین جوانی موظف است اولاً استعدادهای عقلی یا بدنی خود را
بشناسد و لیاقت خود را در فعالیت های زندگی تشخیص دهد و به کاری که شایستگی دارد دست بزند و تمام نیروی خود را در راه نیل به آن بسیج نماید.
- ثانیا در برخوردهای اجتماعی، حتی المقدور خود را فراموش کند و به جای توجه به نقص عضوی خویش، متوجه دیگران باشد یا آن که خود را با کسانی که نقص و عیب بزرگ تری دارند، مقایسه نماید و بدین وسیله، از رنج های درونی و ناراحتی های خویش بکاهد. به نظر می رسد اجرای این برنامه، استعدادهای درونی وی را سریعا به فعلیت می آورد و او را در مدت کوتاهی، به کمال لایقش می رساند و بر اثر پیروزی و موفقیتی که به دست آورده، حقارت درونی و نقص ساختمانیش جبران می شود و در نتیجه، شخصیت شایسته خود را در جامعه احراز خواهد کرد.
قالَ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ علیه السلام : «أَکثِرِ النَّظَرَ إِلی مَنْ فَضَلْتَ عَلَیهِ فَإِنَّ ذلِک مِنْ أَبْوابِ الشُّکرِ»؛(غرر الحکم، ص 117)علی علیه السلام فرموده است: «بیشتر توجهت به کسانی باشد که تو بر آنها برتری داری، چه این خود، یکی از درهای شکرگزاری و استفاده از نعمت های الهی است».
- قالَ الصّادِقُ علیه السلام : «اُنْظُرْ إِلی مَنْ هُوَ دُونَک فَتَکونَ لاِءَنْعُمِ اللّه شاکرا وَ لِمَزیدِهِ مُسْتَوْجِبا وَ لِجُودِهِ ساکنا»؛( مستدرک، ج 2، ص 64)امام صادق علیه السلام فرموده است: «برای تسکین خاطر و تخفیف اندوه خود، همواره به کسی نظر کن که نصیبش از نعمت های الهی کمتر از تو است، تا شکر نعمت های موجود را به جای آوری و برای افزایش نعمت خداوند شایسته باشی و قرارگاه عطیه الهی گردی».
- کسی که گرفتار سنگینی گوش یا لکنت زبان است، اگر خود را با مردم کر و لال بسنجد، کسی که گرفتار پیچیدگی چشم یا لنگی پا است، خویش را با افراد کور و افلیج مقایسه نماید، از تأثیر و اندوهش کاسته می شود و می تواند از عقل و هوش و یا دست و بدن سالم و خلاصه از سایر سرمایه هایی که در اختیار دارد، استفاده کند و در پرتو سعی و کوشش، از نعمت های تازه ای برخوردار گردد.
بر عکس کسی که به علت یک نقص عضوی، نشاط و امید را در خود بمیراند و بر اثر افسردگی و تأثر خاطر، سایر نعمت های الهی را نادیده انگارد و از آنها بهره نگیرد، شایسته ناکامی و محرومیت است. او هرگز نمی تواند از ذخایر درونی خویش استفاده نماید و موجبات رشد و سعادت خود را فراهم آورد.
- جوانان معلول و ناقص عضو، همواره باید به خاطر داشته باشند که در گذشته و حال، مردم بسیاری در جهان قدم گذاردند که با ابتلای به نقایص و عیوب موروثی، با منظر کریه و ناموزونی اندام، بیم و هراس به خود راه نداده و از زندگی و نیل به سعادت ناامید نشدند. اینان با عزمی راسخ به کارهای علمی و عملی دست زده و از استعدادهای درونی خویش استفاده بسیار برده و عمر خود را به عزت و خوشبختی به سر آوردند. بعضی از آنها بر اثر لیاقت طبیعی و مجاهدات پی گیر، عالی ترین مدارج علمی و فنی را پیموده و به درخشان ترین شخصیت و شهرت اجتماعی نایل آمدند.نتیجه آن که یک قسمت از ترس های جوانان که مانع آمیزش های اجتماعی و باعث شکست و شخصیت آنها است، ناشی از نقایص و عیوب بدنی و خلاصه ناموزونی صفات موروثی است و به شرحی که اشاره شد، این قبیل جوانان تا جایی که قادرند، باید نقایص خود را نادیده انگارند و با سعی و کوشش، استعدادهای طبیعی خویش را در یکی از رشته های علمی یا عملی که شایستگی دارند، پرورش دهند و از این راه، حقارت خود را جبران و شخصیت خویش را احراز نمایند.

ترس بر اثر سوءِ تربیت
- بعضی از ترس های جوانان معلول صفت اکتسابی و ناشی از تربیت های نادرست دوران کودکی است. خشونت و سختگیری های بی مورد یا نوازش و مهرورزی های نابجای پدران و مادران نسبت به فرزندان و هم چنین پاره ای از شرایط نامطلوب محیط خانواده در درون کودک اثر بد می گذارد و در ایام جوانی به صورت های مختلف از آن جمله بیم از معاشرت های اجتماعی و ترس از سازگاری صحیح با محیط زندگی آشکار می گردد.حقیقتی که روز به روز بیشتر آشکار می شود، این است که ادراکات دوران بچگی و وقایع و تجارب آن، بر زندگی بعدی و شخصیت انسان اثر قاطعی دارد. با جرأت می توان گفت که این ادراکات و تجارب سلامتی، بیماری و خوشبختی یا بدبختی افراد را در تمام عمر پی ریزی می نماید.طفل در اولین سال های کودکی تار و پود زندگیش را می سازد و از همان روزهای اولی که گهواره را ترک می گوید، هر چه باید بشود یا نشود شده است. هم چنان که نهال نورسته ای، اگر کج یا راست تربیت شود تا آخر عمر همان طور می ماند، مسیر زندگی آدمی هم از این قانون مستثنی نیست.( عقده حقارت، ص 9، به نقل از: فلسفی جوان، ج 2، ص 191.)برای توضیح و تبیین این مطلب که قسمتی از ترس های جوانان در سازش های اجتماعی و اثبات شخصیت، ناشی از تربیت های غلط دوران کودکی است، بر سبیل نمونه، به پاره ای از موارد آن اشاره می شود.

تربیت بر اثر بیم و امید
- تربیت صحیح و ثمربخش، آن تربیتی است که بر اساس بیم و امید استوار باشد. یعنی آن کس که در معرض تعلیم و تربیت قرار می گیرد، باید احساس کند که در مقابل انجام وظیفه، شایسته پاداش است و در برابر تخلف از وظیفه، استحقاق کیفر دارد. امید به پاداش آدمی را به انجام وظایف و تکالیف مقرره، تشویق و دلگرم می کند و به فعالیتش می افزاید و ترس از مجازات، وی را از تخلف و سرپیچی از مقررات بازمی دارد.
در مکتب آسمانی اسلام، بنای تربیت بر همین اصل اساسی پایه گذاری شده و هر مسلمان وظیفه شناس مکلف است همواره خود را بین خوف و رجا بداند. یعنی نه هرگز خویشتن را از عذاب الهی ایمن دانسته و نه هرگز خود را از رحمت واسعه خداوند ناامید پندارد.
قالَ الصّادِقُ علیه السلام : «کانَ أَبی یقُولُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَ فی قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خیفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ، لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یزِدْ عَلی هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یزِدْ عَلی هذا»؛( کافی، ج 2، ص 67.)
امام صادق علیه السلام از پدرش علیه السلام نقل کرده است که می فرمود: «هیچ بنده مؤمنی نیست، مگر آن که در قلبش دو روشنی وجود دارد: یکی نور ترس و دیگری نور امید، این دو احساس در نهاد مردم باایمان آن چنان متساوی است که اگر سنجیده شوند، هیچ یک بر دیگری فزونی ندارد».بر هم زدن بیم و امید و از دست رفتن تعادل خوف و رجا، آثار نامطلوبی در نهاد آدمی به جای می گذارد و افراد را از روش صحیح انجام وظایف علمی و عملی بازمی دارد. خوف بیش از رجا، مایه یأس و نامیدی و امید بیش از بیم، باعث غرور و لاابالی گری است.
- اکنون جای این پرسش است که آیا مربیان جامعه نیز موظفند در راه اجرای برنامه های آموزشی و پرورشی با این دو نیرو به طور متساوی تکیه کنند یا آن که می توانند از یک نیرو، بیش از نیروی دیگر استفاده نمایند؟کارشناسان تعلیم و تربیت، پس از آزمایش های دقیق روانی به این نتیجه رسیده اند که امید به پاداش بیش از ترس از کیفر، آدمی را به یادگیری وامی دارد و تشویق بیش از توبیخ، موجبات پیشرفت علمی و تربیتی را فراهم می آورد. مربیان اگر بتوانند با روش صحیح و عاقلانه از نیروی تشویق استفاده زیادتری کنند، قطعا در اجرای برنامه های خود توفیق بیشتری به دست خواهند آورد.

معنی و حقیقت خوف و علاج آن
ترس و خوف یکی از کیفیات نفسانی است و آن در جائی پدید می گردد که انسان منتظر امر ناگواری باشد که در آینده حادث می گردد و این امری که از وی هراسان است گاهی امر بزرگی است و گاهی مطلب کوچکی است و نیز یا حتی و واقع شدنی است و یا ممکن الوقوع است یعنی می شود واقع گردد و ممکن است واقع نگردد و آنجائی که ممکن است واقع گردد و گاهی اسباب حدوث آن به دست ما است و گاهی خارج از تحت اختیار ما است و خردمند در هیچ یک از این اقسام خوف و ترس به خود راه نمی دهد زیرا نسبت به چیزهایی که واقع شدنی و حتمی است مثل مردن خوف و ترس از وی عقلائی نیست و چون می داند که دفع آن از حد قدرت و وسع بشر خارج است. لهذا ابداً پیرامون آن نمی گردد و فکر آن امر متوحش را به خود راه نمی دهد و زندگانی و خوشی خود را به جزع و اضطراب بی فائده منغص و مکدر نمی گرداند که در نتیجه از تدبیر امور معاش و تحصیل سعادت ابدی محروم ماند و اگر انسان خود را به آنچه در دست دارد دسلی دهد هم در دنیا براحتی زندگی می نماید و هم به سعادت اخروی می رسد.
و هر گاه ترس و خوف از چیزی است که شدن و نشدن آن هردو ممکن و متحمل است در این جا نیز ترس از آن عقلائی نیست زیرا امر محنمل را چگونه می توان یقین به وقوع آن نمود شاید واقع نگردد.
خلاصه آدم عاقل در هیچ موضوعی خوف و هراس ندارد زیرا چنانچه گفتیم اگر ترس از واقعه حتمی و ضروری باشد فکر در اطراف آن و ترس از آن بی فائده و غیر عقلائی است وعاقل عیش خود را به فکر جمیل و گمان خوب بگذارند و همیشه طرف نیک هر چیزی را بنگرد نه طرف نقص آن را (یعنی خوش بین باشد نه بدبین)
و اگر ترس ما از چیزی است که ناشی از سوء اختیار و جنایاتی باشد که از خود ما صادر شده است علاج آن این است که احتراز نمائیم از گناهان و جنایاتی که عاقبت وخیم بدی دارد و هرگز اقدام ننمائیم به کاری که مطمئن از عاقبت آن نیستیم کسی مرتکب افعال زشت و ناشایسته می گردد که از عکس العمل کاری خود غافل باشد لکن آدم خردمند می داند که ممکن است و روزی قبح اعمال و کردار وی ظاهر گردد و از کرده خود پشیمان شود این است که هرگز اقدام نمی نماید مگر بر عملی که از سوء عاقبت آن مطمئن باشد
کسی که مرتکب جنایتی گردد در نظر وی محتمل است مخفی نماند و ظاهر نگردد وممکن است فاش شود این حدی است که در هر شیئ ممکنی احتمال می رود و کسی که شیئی ممکن را این طور نشناخت گویا معنای ممکن را نشناخته و ممکن را یا واجب پنداشته یا محال چنانچه اولی مطمئن است که خیانت و جنایت او هرگز فاش نمی شود و دوّمی حتم می داند که ظاهر می شود و هرگز مخفی نمی ماند و این دو معنی هر دو خلاف حقیقت ممکن است زیرا که ممکن حد وسط بین وجوب و امتناع است و نیست ممکن به طرفین مساوی است مثلاً فرض می کنیم (ب‌ج‌ا) و الف را طرف وجوب قرار می دهیم و (باء) را طرف امتناع و (جیم) که وسط الف و ب واقع شده در معنای امکان آن وقت چنانچه مشاهده می نمائیم جیم وسط حقیقی بین وجوب و امتناع است و نسبت به آن دو مساوی و یکسان است.
و امکان هر ممکنی نسبت به زمان آینده است اما نسبت به زمان گذشته اگر واقع شده معلوم می شود واجب بود واگر واقع نشده محال بوده لکن نسبت به آینده به امکان خود باقی است این است که حکیم نامبرده گفته واقع شدن و نشدن ممکنات در زمان بعد معلوم می شود.

علاج ترس از امور حتمی
مثل پیری و ضعف مزاج و آنچه لازمه عمر زیاد است باید دآن است کسی که طالب طول عمر است لا محاله طالب پیری و شکستگی و آنچه لازمه او است می باشد زیرا در پیری حرارت غریزیه و رطوبت اصلیه کم می شود و در نتیجه ضد حرارت غریزیه که برودت باشد و ضد رطوبت اصلیه که یبوست باشد غلبه پیدا می نماید و در اثر آن تمام اعضاء ضعیف و سست می گردد آن وقت حرکت کم می شود و نشاط جوانی مفقود می گردد و آلات هضم ضعف پیدا می نماید و دندانها می ریزد و قوای حیاتیه مثل قوه جاذبه، قوه دافعه، قوه ماسکه و باقی قوای طبیعیه که ماده حیاتند تماماً ناقص و ضعیف می شود و در اثر آن امراض و آلام تولید می گردد و فراق دوستان و دیدن مرگ عزیزان نیز لازمه عمر زیاد است.
کسی که طالب عمر زیاد است البته مشعر و ملتفت است که لازمه طول عمر و پیری ضعف و ناتولی و باقی محذوراتی که بعضی از آنها تذکر داده شده بلکه گویا منتظر آنها است و این اقسامی که گفته شد نسبت به اصل خوف بود اینک بعضی از اقسام خوف و علاج این مرض نفسانی را بیان می نمائیم.

ترس از مرگ
چون بزرگترین اقسام خوف ترس از مرگ و با آنکه مرگ امر طبیعی است و فرار از آن برای احدی میسر نیست و با عمومینی که دارد از تمام اقسام خوف زیادتر و سخت تر است لهذا بایستی در اطراف آن بیشتر صحبت نمود. ترس از مردن ناشی از جهل به حقیقت مرگ است کسی که حقیقت و معنای مرگ را نداند و نمی داند پس از مرگ به کجا می رود و گمان می کند به مردن و پوسیدگی جسد حقیقت و ذات وی نیز فانی و معدوّم می گردد و عالم باقی و وی نابود و مضمحل گشته (چنانچه عقیده مادیین و کسانی که به مبدء و معاد عقیده مند نیستند چنین است که گویند (الانسان اذا مات فات)
یا آنکه گمان می کند به جدا شدن روح از بدن الم عظیمی غیر از مرض موت عارض می گردد یا از عقبات و عذاب اخروی می ترسد که در اثر اعمال زشت مجازات می شود یا تحیر سبب ترس او است که نمی داند پس از مرگ کجا می رود و چه به سرش می آید یا ترس وی از مرگ برای مفارقت دوستان و عزیزان و مالهائی است که اندوختنی و زندگانی مرتبی که فراهم نموده است منشا تمام اینهائی که شماره نمودیم جهل و بی خردی و گمان باطل و وهم و پندار است.

جاهل و نادان از مرگ می ترسد و هراسان است
آن کس که نداند حقیقت مرگ چیست و در نتیجه جهل و نادانی از مرگ ترسان و هراسان باشد.علاجش این است که بداند نفس آدمی وقتی از بدن بی نیاز گردید (چه خودش بی نیاز بودن خود را بداند یا ملتفت نباشد که دیگر محتاج به بدن نیست) وی را رها می کند مثل اینکه صنعت گر وقتی از عمل صنعتگری فارغ گردید اسباب کار را می گذارد.
و باید دانست که روح و روان آدمی جوهر مجرد غیر جسمانی است و عرض نیست (که از کیفیات و امتزاج عناصر پدید آید) و چون جوهر مجرد غیر جسمانی است لهذا مصون از زوال و فنا است و کسی که بخواهد تجرد نفس را بداند مراجعه نماید بکتب حکمت که حکماء و فلاسفه به ادله بسیار و براهین منطقی در مقام اثبات تجرد نفس آدمی بر آمده‌اند ما نیز در اول همین کتاب به بعضی براهین آن اجمالا اشاره نمودیم و گفتیم جوهر نفس انسان هم از جهت ذات و هم از جهت صفات وهم از جهت افعال و هم از جهت آثار بکلی مبه این و جدا از حقیقت بدن است.
از این جا معلوم می شود که روح و روان آدمی جوهر فنا ناپذیر است و به مردن و اضمحلال بدن فانی نمی گردد و همیشه باقی و جاویدآن است چنانچه جوهر و حقیقت هیچ شیئی را نمی‌توان فانی نمود و آنچه فنا پذیر است عوارض از قبیل نسبت اشیاء به یکدیگر و اضافاتی است که بین آنها ضدیت باشد چنانچه هر ترکیب شده از اجزاء متضاده بالاخره منحل می گرد و تمامی موالید ثلاثه جمادات، نبادات، حیوانات از همین قبیل است و چون نفس انسان جوهر است نه عرض بسیط است نه مرکب اضداد لهذا ضدی برای او فرض نمی شود که به غلبه یکی از آنها آن هیئت ترکیب به مختل گردد این است جوهر ذات بشر فنا ناپذیر است زیرا که فساد هر چیزی از جهت طریان ضد او است.
- اگر تامل نمائی در جوهر جسمانی (یعنی ماده اجسام) که به مراتب بسیار خسیس تر و پست تر از نفس آدمی است می بینی که آن از حیث جوهریت هرگز فانی و متلاشی نمی گردد فقط از صورتی یا حالتی به صورت و حالت دیگر تبدیل می یابد و عوارض و خواص آن ینز تغییر می کند اما جوهر و حقیقت ماده شیئی فناناپذیر نیست مثل آب وقتی تبدیل به هوا شد یا هوا آب گردید و همچنین باقی عناصر اگر چه همیشه در استحاله و تغییرند لکن فقط تغییر در صورتی عوارض آنها پدید گشته نه در ماده و حقیقت آنها همان ماده آب است که از صورت آبی به صورت هوائی نمودار گردیده و همان ماده آتش است که به صورت خاکی و خاکستری پدید شده این نحو تغییرات در جوهر و ماده جسمانی پدید می گردد که در معرض استحاله از صورتی به صورتی و از حالی به حالی است اما جوهر و حقیقت روحانیکه به اعتبار ذات و حقیقت ابداً استحاله و تغییر پذیر نیست بلکه به حرکت جوهر همیشه در طریق ترقی و تعالی قدم می زند و استکمال می یابد چگونه توهم می شود که وقتی معدوّم و متلاشی گردد.
و اگر ترس از مرگ ناشی از این باشد که نداند پس از موت کجا می رود و چه به سر او می آید یا آنکه از قبر و تاریکی و تنهائی آن می ترسد.این شخص حقیقتاً از مردن نمی ترسد بلکه جهل و نادانی به نفس و غلبه قوه واهمه وی را می ترساند ودر واقع جهل سبب ترس او است نه مرگ.
- و حکماء قبح و جهل و بی خردی را دانستند و در طلب علم و حکمت خود را به تعب انداختند و راحت جسمانی و لذائذ طبیعی را ترک نمودند و بیداری شبها و زحمت روزها را بر حظوظ جسمانی ترجیح دادند زیرا که فهمیدند حقیقاً راحت و خوشی وقتی انسان را میسر می شود که از ظلمت جهل برهاید و به نور دانش روشن گردد و چون بقاء ابدی و حیات همیشگی را در پرتو نور علم دیدند او به چشم بصیرت مشاهده نمودند که نادانی مرض مومنی است و علاج آن به علم است پس از مشقت های بسیار خوشی و راحتی دائمی خود را در علم و دانش پیدا نمودند.
آن وقت ترک تمامی لذائذ مادی برای آنها آسان گردید و در نظر آنها کوچک و بی مقدار می نمود آنچه را که در نظر توده خلق بزرگ می نماید از قبیل مال و جاه و باقی عناوین طبیعی که فانی است به زودی نیست و معدوّم می گردد و در وجدان به آن زحمت بسیار و در فقدان وی غم و غصه فراوان است و اینها در امر معیشت اقتصار می کردند و به مقدار لزوم قناعت می نمودند و خود را از حظوظ طبیعی منصرف می ساختند برای اینکه آرزو و آمال طبیعی حد معینی ندارد هر قدر آرزوی آدمی بر آورده شود آرزوی دیگری جای او را می گیرد و امید وصال به آن را در دل خود می پروراند.
و حقیقت مرگ بعینه همان تمام شدن آرزو و آمال است چیز دیگری نیست و آرزو و حرص بر دوام عمر همان حرص بر چیزی است که فناء اضمحلال ذاتی او است و اشتغال به امور طبیعی و مادی همان اشتغال به باطل است.
- این است که حکماء گفته اند موت دو قسم است موت ارادی و موت طبیعی و حیات نیز دو قسم است حیات ارادی و حیات طبیعی موت ارادی ترک شهوات و فضولات طبیعی است و موت طبیعی مفارقت روح از بدن استو حیات طبیعی حیات فانی دنیوی است که مقتضی شهوات طبیعی مثل خوردن و آشامیدن و باقی لوازمات حیات است و حیات ارادی حیات جاودانی و زندگی همیشگی است که در اثر ترک شهوات و اکتساب علوم حقیقی و خلاص از ظلمت جهل پدید می گیردد.

توصیه افلاطون
افلاطون به طالبین حکمت توصیه می نماید که (بمیر بالاراده و زنده باش بالطبیعه) و کسی که از مردن بترسد در واقع از تمامیت و به کمال رسیدن نفس خود خائف است و می ترسد از چیزی که بایستی به آن امیدوار باشد و در فن منطق مبرهن است هر چیزی را حدی است مرکب از جنس و فصل. این است که حکماء دربیان حقیقت انسان گفته‌اند (حی ناطق مائت)؛ یعنی انسان زنده‌ئی که هم قوه ناطقه دارد و هم می میرد پس مرگ فصل ممیز او و یکی اوصاف کمال و تمامیت به شمار می رود نه نقصان او (نشنیده ئی هرونکه بمیرد او تمام شد) پس به ناچار بشر باید بمیرد تا تمام شود نیز درجای خود ثابت گردیده که هر مرکبی بالاخره منحل می گردد و اجزائی که از آن ترکیب یافته متفرق می شود.
- چقدر جاهل و نادانی است کسی که از مرگ می ترسد در صورتی که تمامیت کمال یافتن وی منوط به آن است و بدتر از آن کسی است که گمان می کند به مردن فانی می گردد و به تمام شدن ناقص می شود .
و اگر ناقص بترسد از تمام شدن و کامل گردیدن همین دلیل تامی است که در منتهی درجه جهل و بی خردی می باشد در صورتی که عاقل همیشه کوششمی کند که خود را از نقص به تمامیت و از ضعف به کمال آرد تا اینکه دارای فضیلت و سعادت گردد و از قید و بند طبیعت بیرون آید و آزاد شود زیرا که پای بند شهوات طبیعی هرگز بمقام بالاتری نخواهد رسید.
و باید دانست وقتی بشر سعادتمند می گردد که جوهر شریف الهی او از این ماده کثیف ظلمانی خلاص شود آن وقت بقاء و صفاء یافته و به ملکوت وجود خود برگشته و قرب بحق پیدا نموده ودر جوار پروردگار خود و ملاقات ارواح پاکان فائز شده و متصل و مرتبط گردیده با ارواح پاکی که شبیه به او و هم جنس اویند و از این عالم تفرقه که ترکیب شده از اضداد است فارغ می گردد و در جایگاه و آرامگاه حقیقی خود قرار می گیرد.
و از این جا می توان فهمید که شقی و بدبخت کسی است که دل بر این عالم بندد و به حظوظ طبیعی و ملذّات نفسانی مایل و و مشتقا گردد و از مفارقت آنها ترسان وهراسان باشد چنین کسی از جایگاه حقیقی خود بسیار دور و از حقیقت و جوهر ذات خود گریزان است و سیر و سلوک می نماید طریقی که به هر قدمی که پیش می رود از قرار کاه حقیقی خود فرسنگها دور می گردد و طالب و مایل است به بقاء چیزی که در حقیقت آن فناء و زوال است (انما الدنیاء فنا لیس للدنیا ثبوت انما الدنیا کبیت نسجته العنکبوت)کسی که گمان کند مردن و خارج شدن روح از بدن الم بزرگی است غیر از الم و دردیکه از امراض قبل از موت عارض می گردد.

خوف از جان کندن و علاج آن
بایست بداند که وقتی انسان احساس و درد و مرض می کند که روح در بدن باشد و به واسطه حیات حس الم ودرد می کند وقتی که اثر نفس از وی منتفی گردید هرگز حس درد و الم نمی کند.
خلاصه الم و درد وقتی احساس می شود که روح تعلق به بدن داشته و مردن همانقطع تعلق روح از بدن است و از قطع علاقه الم پدید نمی گردد مادامی که روح تعلق به بدن دارد اثر این تعلق این است که حس منافی می کند و احساس منافی همان بعینه الم و درد است (و البته معلوم است که حکمت در این احاس حفظ بدن است از منافی تا آنکه چند روزی بدن باقی ماند) پس معلوم شد که از جدا شدن روح از بدن حس الم و دردی نمی شود زیرا که موت حالتی است طبیعی که عارض بدن می شود و جدا شدن روح از بدن همان فقدان احساسات طبعی است و چیزی که به وی حس طبیعی منتفی می گردد چگونه به وی احساس الم و درد می شود.

ترس از مجازات بر اعمال زشت
کسی که از مرگ بترسد برای عقاب و مجازاتی که در اثر اعمال زشت به عاصی وعده داده شد چنین کسی در واقع از مردن نمی ترسد بلکه از آثار اعمال خود می ترسد و لا محاله معترف بگناه و سیئات خود می باشد و نیز معترف به حاکم عادلی است که وی را بجزاء اعمال خود می رساند و کسی که از پاداش گناه ترسان باشد بایستی از آن حذر نماید و مرتکب اعمال زشت نشود و از گذشته اعمال توبه کند.
و چنانچه در صفحات این کتاب تذکر دادیم منشا تمامی افعال زشت پلید که آن را گناه نامیم همان اخلاق رذیله و ملکات ناشایسته است که در نفس رسوخ نموده پس بنابراین ترس از مرگ ترس از چیزی است که جاهل به او است و جاهل می ترسد از چیزی نباید از آن بترسد و علاج جهل علم است.
- آنچه ما را از این آلام و جهالات و نادانیها خلاص می کند و به نور دانش رهبری می نماید همانا حکمت است زیرا که قسمت اعظم آلام ما نتیجه جهالت و بی خردی است دانشمندی که به نور علم و دانش ظلمت جهالت و نادانی را بر طرف نمود از این نحو خوف و حزن نجات یافته و از خدای متعال خواهام که ما را موفق گرداند بر آنچه در او خیر و سعادت ما است
خلاصه کسی از حالات بعد از مرگ می ترسد که نداند رجوع و بازگشت وی به کجا است و سرو کار با کی است چنین کسی از جهل می ترسد و علاج جهل علم بمبدء و معاد است و کسی که عالم شد وثوق و اطمینان نفسانی پیدا می نماید و هر کس وثوق و اطمینان پیدا نمود راه سعادت خود را می شناسد و هر که طریق سعادت خود را شناخت در همان طریق قدم می زند و هر که با نیت خیر و غرض صحیح در طریق سعادت و در راه مستقیم حرکت نمود شکی نیست که سرانجام به درجه اطمینان و سکونت نفسانی نائل می گردد و دیگر ترس وحزنی برای وی باقی نخواهد ماند.
و مقصود از وثوقی که نتیجه علم است یقینی است که پس از تحصیل علوم حاصل می گردد برای کسی که بینا گردد به دین و متمسک گردید به حکمت و مادر صفات قبل مقام و مرتبه چنین اشخاص را بیان نمودیم.
و کسی که گمان کند از مرگ نمی ترسد بلکه از دوری اهل و اولاد و دوستان و مفارقت آنچه اندوخته از مال و ثروت و منزل و اثاثیه متاسف و محزون است و برای آنکه راه حظوظ مادی و عیاشی و شهوت پرستی بر وی بسته می گردد غمناک است چنین کسی باید بداند که غم حزن قبل از وقوع الم خودش الم ودردی است که هیچ فائده ئی برای آن متصور نیست و در نظر داریم که یک باب مخصوص به همین مطلب قرار دهیم و در اطراف آن صحبت نمائیم لکن در این جا فقط برای مزید فائده و برای وضوح میگوئیم اسنان از جمله اموری است که تحت عالم کون فساد واقع گردیده و در محل خود (یعنی در علم حکمت) مبرهن و معلوم است که هر چه در عالم کون و فساد است البته فاسد و مضمحل می گردد و کسی که می خواهد هیچ وقت فاسد نگردد گویا دوست دارد که اصلا پا در این عالم نگذاشته باشد زیرا که این عالم فنا و اضمحلال است پس نتیجه این می شود که خواهان وجود خود و هم خواهان عدم خود است و این محال است و عاقل پیرامون امر محال نگردد.و اگر پیشینیان از پدران و اجداد ما نمرده بودند نوبت وجود هستی به ما نمی رسید و اگر بنا بود تمام مردم همیشه باقی مانند و کسی نمیرد زمین وسعت آنها را نداشت.
- فرض می کنیم یکی از بزرگان مثل امیرالمومنین (علیه السلام) هنوز زنده بود و اولادهای آن حضرت نیز پشت در پشت همگی زنده بودند حساب کن و ببین تا به حال عده آنها چقدر بود و از میلیونها و میلیاردها افزون می گشت و با آنکه چقدر از اولاد آن بزرگوار که به ستم معاندین کشته شدند و چقدر از آنها به مرگ طبیعی مرده اند با این حال زیاد تر از دویست هزار نفر از آنها در روی زمین باقی می باشند.
و مقایسه کن باقی مردم را که ممکن است از یک نفر پشت در پشت نقوسی پدید گردند و اگر تماما زنده بمانند جای ایستادن آنها نیست چه جای آنکه بتوانند نشو و نما کنند و کشت و زراعت و باقی مایحتاج خود را فراهم سازد وقتی در بقاء یک نفر با ذریه او این مفسده ها پدید گردد چگونه ممکن است که تمام مردم زنده بمانند.
این است حال کسی که آرزو کند حیات ابدی و زندگی همیشگی دنیوی را و از مرگ کراهت داشته باشد و گمان کند ممکن است همیشه زنده بماند و این گمان ناشی از بی خردی و منتهی درجه جهل و نادانی است و ازت خیلیات ابلهانه و موهومات جاهلانه به شمار می رود.
- این است که عقلاء و اشخاص زیرک هیچ وقت پیرامون این نحو موهومات و خیالات شیطانی نمی شود و می دانند آنچه واقع می گردد به مقتضای عدل حق تعالی و عین حکمت و درست کاری است و خائف از مرگ از عدل و حکمت حق تعالی گریزان است بلکه در واقع از وجود و احسان او ترسان است به مرگ انسان پس از این بیانات به خوبی معلوم شد که موت مذموم نیست فانی نمی گردد چنانچه عوام تصور می کنند بلکه مذموم ترس و خوف از مردن است که آن هم ناشی از جهل و نادانی است کسی که حقیقت و جوهر ذات آدمی را بشناسد و بداند که روح و روان اوفناء پذیر نیست و مرگ همان قطع علاقه روح است و روان او فناء پذیر نیست و مرگ همان قطع علاقه روح است از بدن و جدا شدن نفس از بدن باعث فساد و فناء نفس نمی شود فقط بدن عنصری که ترکیب شده از عناصر واجزاء می باشد منحل و متفرق می گردد اما جوهر و حقیقت روح که عبادت از ذات انسان و لب و خلاصه وجودوی است باقی به حال خود است چنین کسی هرگز از مرگ نمی ترسد.
و چون حقیقت و ذات انسان جسم و جسمانی نیست لهذا لازم نمی آید بر او آنچه لازم اجسام است از قبیل تزاحم آنها در مکان و زمان زیرا چنانچه در اول کتاب معلوم شد نفس انسان مجرد است و شیئی مجرد منزه از زمان و مکان و باقی لوازمات جسمانی است و چند روز معدودی تعلق به بدن دارد که از راه مشاعر و حواس استکمال حاصل نماید و وقتی تکمیل گردید از قید بدن خلاص می شود به عالم شریف نورانی خود عود می نماید و در جور ا قرب پروردگار و مبدء خویش ساکن می گردد. وطریق سیر به سوی کمال و راه استفاده نمودن از این عالم حسی را بیان نمودیم و به تو فهمانیدیم که خیر و سعادت را در چه چیز می توان پیدا نمود و نیز دانا شدی که شقاوت ضد سعادت است و درجات و منازل ابراز و نیکوکاران را تشریح نمودیم و گفتیم جایگاه نیکان بهشت رضوان و محل امن و امان است و درکات بدکاران و تبه روزگاران را نیز اظهار نمودیم که آن هاویه و آتشی است که دار سخط و غضب پروردگار می باشد و از پروردگار عالم از راه نیازمندی مسئلت می نمائیم که ما را به رحمت خود نزدیک گرداند و از غضب خود دور کند زیرا که او کریم و رحیم است.

عوارض ترس
«آلرز» معتقد است که ترس به انواع گوناگون به طور آشکار و پوشیده در رفتارهای نامناسب ظاهر می گردد. این رفتارهای دشوار به عقیده اکثر روان پزشکان عبارتند از: لکنت و گرفتگی زبان، ادرار غیرارادی، خواب پریشان و یا حرکات عصبی.ترس یا اضطراب اساس تمام حالات عصبی است و اصل و اساس اکثر ناراحتی های عقلی و روانی ترس است. ترس علاوه بر ناراحتی های نامبرده، سبب می شود که آدمی حسود و کم رو گردد و این دو رفتار تا آخر عمر او را ناراحت و معذب خواهند کرد.( روان شناسی رشد، ص 238)پریشان فکری و اضطراب های درونی یا آرامش فکر و اطمینان خاطر هر فردی، روی تمام قوای بدنش عموما و در سخن گفتن و ادای کلماتش خصوصا، اثر مستقیم دارد و به عبارت دیگر، کیفیت و کمیت سخنان هر انسانی، حاکی از وضع درونی و حالت روانی او است.
قالَ عَلِی علیه السلام : «بَیانُ الرَّجُلِ ینْبِئُ عَنْ قُوَّةِ جَنانِهِ»؛( غرر الحکم، ص 343) «سخن آدمی حاکی از درجه قدرت روحی و مقدار نیروی معنوی او است».

مبارزه با منشأ ترس
بیماری ترس تنها با اظهار قدرت و تظاهر به نترسیدن درمان نمی شود، بلکه باید با منشأ روانی و ریشه واقعی آن مبارزه کرد و روح را از اسارتش آزاد ساخت و تا زمانی که عقده ترس در نهاد آدمی گشوده نشود، نگرانی و اضطراب هم چنان وجود خواهد داشت.مردم بصره بر خلاف موازین اسلامی در جنگ جمل شرکت کردند و در مقابل حکومت علی علیه السلام قیام مسلحانه نمودند و پس از شکست، دچار نگرانی و ترس شدند و بر اثر آن حالت روانی، شهر بصره در معرض خطرات تازه ای قرار گرفت. علی علیه السلام برای آرامش افکار و اعاده وضع عادی، به ابن عباس که در آن موقع فرماندار بصره بود نوشت:
«فَحادِثْ أَهْلَها بِالاْءِحْسانِ إِلَیهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ»؛( نهج البلاغه، نامه 18)«با مردم بر اساس عطوفت و احسان برخورد کن و عقده ترس را در دل های آنان بگشای».
علی علیه السلام با این دستور ترس های روانی مردم را برطرف ساخت و از حوادث احتمالی جلوگیری نمود.
جوانی که از دوران اول زندگی بر اثر تحقیرهای پدر و مادر، ضعیف و بی شخصیت بار آمده و از آمیزش با مردم می ترسد، اگر به نکات لازم متوجه گردد و افکار و اعمال خود را با برنامه ای که توضیح داده می شود منطبق سازد، می تواند بیماری خویش را درمان کند و از عوارض رنج آور آن رهایی یابد.

1- متوجه باشد که ترس در زندگی بشر، از بیماری های خطرناک و از عوامل مهم تیره روزی و بدبختی است. ترس مایه ناکامی و محرومیت ودشمن آسایش و آرامش است. آدمی هر قدر بیشتر بترسد، خود را ضعیف تر ساخته و به شخصیت خویش ضربه بزرگ تری زده است و اگر به درمان خود همت گمارد، می تواند موجبات بهبود و سلامت روان خویش را فراهم آورد و به سعادت و کامیابی نایل گردد.
قالَ عَلِی علیه السلام : «لاینْبَغی لِلْعاقِلِ أَنْ یقیمَ عَلَی الْخَوْفِ إِذا وَجَدَ إِلَی الاْءَمْنِ سَبیلاً»؛( غرر الحکم، ص 581)
علی علیه السلام فرموده است: «سزاوار نیست انسان عاقل در خوف و نگرانی به سر برد، اگر راهی به آرامش و ایمنی داشته باشد».
2- باید بداند که گفتار نامرتب و اعمال ناموزون بدنش، ناشی از ترس درونی است و تا زمانی که علت ترس از عمق جانش ریشه کن نشود، اعتماد به نفس ندارد و نمی تواند با مردم به خوبی بیامیزد و به درستی با آنان سخن بگوید.
با حس ترس مبارزه کردن و خود را به نترسیدن زدن کافی نیست. باید با علت ترس مبارزه کرد، یعنی به محض این که از علت و موجب ترس آگاه شویم، باید در رفع آن بکوشیم، و گر نه تا علت رفع نشده، مبارزه با حس ترس بیهوده خواهد بود.( شادکامی، ص 51.)
«إِنَّ اللّه لایغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛( سوره رعد، آیه 11)«خداوند اوضاع و احوال هیچ قومی را تغییر نمی دهد، مگرآن که خودشان صفات نفسانی و ملکات روحی خویش را دگرگون سازند».
قالَ عَلِی علیه السلام : «مَنْ حَسُنَتْ سَریرَتُهُ حَسُنَتْ عَلانِیتُهُ»؛( غرر الحکم، ص 630) علی علیه السلام فرموده: «آن کس که باطنش خوب و ضمیرش نیکو باشد، ظاهرش خوب و نیکو خواهد بود».
3- باید با دقت به حساب نفس خود رسیدگی کند و حالات روانی خویش را به درستی تجزیه و تحلیل نماید تا به منشأ اصلی و علت اساسی ترس خود پی ببرد، سپس به رفع آن بپردازد.
قالَ عَلِی علیه السلام : «مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ وَ مَنْ غَفَلَ عَنْها خَسِرَ»؛( نهج البلاغه، کلمه 199)
علی علیه السلام فرموده: «هر کس به حساب نفس خویش برسد، سود برد و هر کس از وظیفه غفلت نماید، زیان می بیند».
مثلاً جوان مورد بحث که بر اثر اهانت های دیروز پدر و مادر، به عقده دچار شده و در نتیجه از معاشرت و مکالمه با مردم بیم دارد، اگر به حساب نفس خود رسیدگی و بفهمد که منشأ ترس امروزش چیزی جز تحقیر و توهین دوران کودکی نیست، می تواند خود را با این منطق عاقلانه قانع نماید که گر چه پدر و مادر، مرا در کودکی تحقیر کردند و شخصیتم را سرکوب نمودند، ولی آن دوره سپری شد و اکنون خود، یک فرد بالغ اجتماع هستم، مردم با من دشمنی مخصوص ندارند. اگر به خوبی قدم بردارم و به درستی وظیفه خود را انجام دهم، می توانم در جامعه عرض وجود کنم و مورد توجه و تحسین قرار گیرم.
بدون تردید این محاسبه صحیح و منطق عاقلانه، ترس درونیش را تخفیف می دهد و از نگرانی و وحشتش می کاهد، در نتیجه امیدی در ضمیرش باز می کند و نسبت به آینده تا اندازه ای خوش بینش می سازد و این خود اولین قدم علمی، در راه درمان بیماری ترس است.
4- پس از محاسبه نفس و امید به پیروزی، برای آن که در معاشرت و مکالمه با مردم جرأت پیدا کند، باید در اولین برخوردهای اجتمای از ساده ترین روش های اخلاقی که مایه جلب محبت است استفاده نماید. این مطلب در کتاب های روانی امروز آمده و اولیای گرامی اسلام نیز در چهارده قرن قبل به پیروان خود آموخته اند.
نشان آدم کم رو این است که به دشواری با کسی آشنا می شود و پیش دیگران نمی تواند با آزادی صحبت کند. برای مبارزه با ترس و کم رویی اگر این دو نکته مختصر را مراعات کند، مقداری و شاید یک باره از رنج کم رویی خلاص خواهد شد. اولاً به هر کس می رسد، اول سلام کند. ثانیا خوش رو و متبسم باشد. شاید این نسخه به نظرتان کوچک و حقیر بیاید، لیکن هزاران نفر را مداوا کرده است. شما هم بیازمایید، پشیمان نخواهید شد.( شادکامی، ص 56)
قالَ عَلِی علیه السلام : «لِکلِّ داخِلِ دَهْشَةٌ فَابْدَؤُوا بِالسَّلامِ»؛( غرر الحکم، ص 579.)علی علیه السلام فرموده: «هر تازه واردی در محیط نامأنوس حیرت زده می شود، برای آرامش خاطر، سخن خود را به سلام آغاز کنید».
قالَ عَلِی علیه السلام «اَلْبَشاشَةُ حِبالَةُ الْمَوَدَّةِ»؛( مجموعه ورام، ج 1، ص 31.)علی علیه السلام فرموده: «خوش رویی و بشاشت، ریسمان مهر و مودت است».

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی