اخلاقی عرفانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اخلاقی عرفانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اخلاقی عرفانی
"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
نویسندگان


 

یکى از علومى که در دامن فرهنگ اسلامى زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد،علم عرفان است. درباره عرفان از دو جنبه مى‏توان بحث و تحقیق کرد:یکى از جنبه اجتماعى و دیگر از جنبه فرهنگى. عرفا با سایر طبقات فرهنگى اسلامى از قبیل مفسرین،محدثین،فقها،متکلمین،فلاسفه،ادبا،شعرا...یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقه فرهنگى هستند و علمى به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگى در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمى تالیف کردند،یک فرقه اجتماعى در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتى مخصوص به خود،بر خلاف سایر طبقات فرهنگى از قبیل فقها و حکما و غیرهم که صرفا طبقه فرهنگى هستند و یک فرقه مجزا از دیگران به شمار نمى‏روند.اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگى یاد شوند با عنوان‏«عرفا»و هر گاه با عنوان اجتماعى‏شان یاد شوند غالبا با عنوان‏«متصوفه‏»یاد مى‏شوند. عرفا و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبى در اسلام تلقى نمى‏شوند و خود نیز مدعى چنین انشعابى نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامى حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعى هستند،یک سلسله افکار و اندیشه‏ها و حتى آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدن‏ها و احیانا آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غیره،به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبى و اجتماعى رنگ مخصوص داده و مى‏دهد.و البته همواره(خصوصا در میان شیعه)عرفایى بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهرى با دیگران ندارند و در عین حال عمیقا اهل سیر و سلوک عرفانى مى‏باشند و در حقیقت عرفاى حقیقى این طبقه‏اند،نه گروههایى که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ایجاد کرده‏اند. ما در این بحثهاى تاریخى به جنبه اجتماعى و فرقه‏اى و در حقیقت‏به جنبه‏«تصوف‏»عرفان کارى نداریم،فقط از جنبه فرهنگى،آنهم از نظر تسلسل تاریخى این شاخه فرهنگى وارد بحث مى‏شویم،یعنى به عرفان به عنوان یک علم و یک شاخه از شاخه‏هاى فرهنگ اسلامى که در طول تاریخ اسلام جریانى متصل و بدون وقفه بوده است نظر داریم نه به عنوان یک روش و طریقه که فرقه‏اى اجتماعى پیرو آن هستند. عرفان به عنوان یک دستگاه علمى و فرهنگى داراى دو بخش است:بخش عملى و بخش نظرى. بخش عملى عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بیان مى‏کند و توضیح مى‏دهد.عرفان در این بخش مانند اخلاق است،یعنى یک‏«علم‏»عملى است‏با تفاوتى که بعدا اشاره خواهیم کرد.این بخش از عرفان علم‏«سیر و سلوک‏»نامیده مى‏شود.در این بخش از عرفان توضیح داده مى‏شود که‏«سالک‏»براى اینکه به قله منیع انسانیت‏یعنى‏«توحید»برسد،از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلى را باید به ترتیب طى کند و در منازل بین راه چه احوالى براى او رخ مى‏دهد و چه وارداتى بر او وارد مى‏شود.و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت‏یک انسان کامل و پخته که قبلا این راه را طى کرده و از«رسم و راه منزلها»آگاه است صورت گیرد،و اگر همت انسان کاملى بدرقه راه نباشد خطر گمراهى است.عرفا از انسان کاملى که ضرورتا باید همراه‏«نوسفران‏»باشد،گاهى به‏«طایر قدس‏»و گاهى به‏«خضر»تعبیر مى‏کنند: همتم بدرقه راه کن اى‏«طایر قدس‏» که دراز است ره مقصد و من‏«نو سفرم‏» ترک این مرحله بى همرهى‏«خضر»مکن ظلمات است‏بترس از خطر گمراهى البته توحیدى که از نظر عارف قله منیع انسانیت‏به شمار مى‏رود و آخرین مقصد سیر و سلوک عارف است،با توحید مردم عامى و حتى با توحید فیلسوف(یعنى اینکه واجب الوجود یکى است نه بیشتر)از زمین تا آسمان متفاوت است. توحید عارف یعنى موجود حقیقى منحصر به خداست،جز خدا هر چه هست‏«نمود»است نه‏«بود»،توحید عارف یعنى‏«جز خدا هیچ نیست‏»،توحید عارف یعنى طى طریق کردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن.این مرحله از توحید را مخالفان عرفا تایید نمى‏کنند و احیانا آن را کفر و الحاد مى‏خوانند،ولى عرفا معتقدند که توحید حقیقى همین است و سایر مراتب توحید خالى از شرک نیست.از نظر عرفا رسیدن به این مرحله کار عقل و اندیشه نیست، کار دل و مجاهده و سیر و سلوک و تصفیه و تهذیب نفس است. به هر حال این بخش از عرفان،بخش عملى عرفان است،از این نظر مانند علم اخلاق است که درباره‏«چه باید»ها بحث مى‏کند با این تفاوت که: اولا عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث مى‏کند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خداست و حال آنکه همه سیستمهاى اخلاقى ضرورتى نمى‏بینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند،فقط سیستمهاى اخلاقى مذهبى این جهت را مورد عنایت و توجه قرار مى‏دهند. ثانیا سیر و سلوک عرفانى-همچنانکه از مفهوم این دو کلمه پیداست-پویا و متحرک است،بر خلاف اخلاق که ساکن است، یعنى در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدى و از منازل و مراحلى که به ترتیب سالک باید طى کند تا به سرمنزل نهایى برسد.از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز،براى انسان‏«صراط‏»وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طى نماید،و رسیدن به منزل بعدى بدون گذر کردن از منزل قبلى ناممکن است. لهذا از نظر عارف،روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدى است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد ولى در اخلاق صرفا سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل راستى،درستى،عدالت،عفت،احسان، انصاف،ایثار و غیره که روح باید به آنها مزین و متحلى گردد.از نظر اخلاق،روح انسان مانند خانه‏اى است که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد بدون اینکه ترتیبى در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها یابد،مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار،از بالاى دیوار یا از پایین.در عرفان بر عکس،عناصر اخلاقى مطرح مى‏شود اما به اصطلاح به صورت دیالکتیکى،یعنى متحرک و پویا. ثالثا عناصر روحى اخلاقى محدود است ‏به معانى و مفاهیمى که غالبا آنها را مى‏شناسند،اما عناصر روحى عرفانى بسى وسیعتر و گسترده‏تر است.در سیر و سلوک عرفانى از یک سلسله احوال و واردات قلبى سخن مى‏رود که منحصرا به یک‏«سالک راه‏»در خلال مجاهدات و طى طریق‏ها دست مى‏دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بى خبرند. بخش دیگر عرفان مربوط است ‏به تفسیر هستى،یعنى تفسیر خدا و جهان و انسان.عرفان در این بخش مانند فلسفه است و مى‏خواهد هستى را تفسیر نماید،برخلاف بخش اول که مانند اخلاق است و مى‏خواهد انسان را تغییر دهد.همچنانکه در بخش اول با اخلاق تفاوتهایى داشت،در این بخش با فلسفه تفاوتهایى دارد. عرفان و اسلام عرفان،هم در بخش عملى و هم در بخش نظرى با دین مقدس اسلام تماس و اصطکاک پیدا مى‏کند،زیرا اسلام مانند هر دین و مذهب دیگر(و بیشتر از هر دین و مذهب دیگر)روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستى پرداخته است.قهرا اینجا این مساله طرح مى‏شود که میان آنچه عرفان عرضه مى‏دارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتى برقرار است؟ البته عرفاى اسلامى هرگز مدعى نیستند که سخنى ما وراى اسلام دارند،و از چنین نسبتى سخت تبرى مى‏جویند.بر عکس،آنها مدعى هستند که حقایق اسلامى را بهتر از دیگران کشف کرده‏اند و مسلمان واقعى آنها مى‏باشند.عرفا چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى همواره به کتاب و سنت و سیره نبوى و ائمه و اکابر صحابه استناد مى‏کنند. ولى دیگران درباره آنها نظریه‏هاى دیگرى دارند و ما به ترتیب آن نظریه‏ها را ذکر مى‏کنیم: الف.نظریه گروهى از محدثان و فقهاى اسلامى.به عقیده این گروه،عرفا عملا پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنت صرفا عوام فریبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطى به اسلام ندارد. ب.نظریه گروهى از متجددان عصر حاضر.این گروه که با اسلام میانه خوبى ندارند و از هر چیزى که بوى‏«اباحیت‏»بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قیامى درگذشته علیه اسلام و مقررات اسلامى قلمداد کرد به شدت استقبال مى‏کنند، مانند گروه اول معتقدند که عرفا عملا ایمان و اعتقادى به اسلام ندارند بلکه عرفان و تصوف نهضتى بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضد اسلام و عرب،در زیر سرپوشى از معنویت. این گروه با گروه اول در ضدیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند و اختلاف نظرشان در این است که گروه اول اسلام را تقدیس مى‏کنند و با تکیه به احساسات اسلامى توده مسلمان،عرفا را«هو»و تحقیر مى‏نمایند و مى‏خواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامى خارج نمایند،ولى گروه دوم با تکیه به شخصیت عرفا-که بعضى از آنها جهانى است-مى‏خواهند وسیله‏اى براى تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را«هو»کنند که اندیشه‏هاى ظریف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى با اسلام بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است،اسلام و اندیشه‏هاى اسلامى در سطحى پایین‏تر از این گونه اندیشه‏هاست.این گروه مدعى هستند که استناد عرفا به کتاب و سنت صرفا تقیه و از ترس عوام بوده است،مى‏خواسته‏اند به این وسیله جان خود را حفظ کنند. ج.نظریه گروه بى طرفها.از نظر این گروه،در عرفان و تصوف خصوصا در عرفان عملى و بالاخص آنجا که جنبه فرقه‏اى پیدا مى‏کند،بدعتها و انحرافات زیادى مى‏توان یافت که با کتاب الله و با سنت معتبر وفق نمى‏دهد،ولى عرفا مانند سایر طبقات فرهنگى اسلامى و مانند غالب فرق اسلامى نسبت‏به اسلام نهایت‏خلوص نیت را داشته‏اند و هرگز نمى‏خواسته‏اند بر ضد اسلام مطلبى گفته و آورده باشند.ممکن است اشتباهاتى داشته باشند(همچنانکه سایر طبقات فرهنگى مثلا متکلمین،فلاسفه،مفسرین،فقها اشتباهاتى داشته‏اند)ولى هرگز سوء نیتى نسبت‏به اسلام در کار نبوده است. مساله ضدیت عرفا با اسلام از طرف افرادى طرح شده که غرض خاص داشته‏اند،یا با عرفان و یا با اسلام.اگر کسى بى طرفانه و بى غرضانه کتب عرفا را مطالعه کند(به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد)اشتباهات زیادى ممکن است‏بیابد ولى تردید هم نخواهد کرد که آنها نسبت‏به اسلام صمیمیت و خلوص کامل داشته‏اند. ما نظر سوم را ترجیح مى‏دهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشته‏اند.در عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامى،بى طرفانه درباره مسائل عرفانى و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند. مساله‏اى که اینجا لازم است مطرح شود این است که آیا عرفان اسلامى از قبیل فقه و اصول و تفسیر و حدیث است،یعنى از علومى است که مسلمین مایه‏ها و ماده‏هاى اصلى را از اسلام گرفته‏اند و براى آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کرده‏اند، و یا از قبیل طب و ریاضیات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است و در دامن تمدن و فرهنگ اسلامى وسیله مسلمین رشد و تکامل یافته است،و یا شق سومى در کار است؟ عرفا خود شق اول را اختیار مى‏کنند و به هیچ وجه حاضر نیستند شق دیگرى را انتخاب کنند.بعضى از مستشرقین اصرار داشته و دارند که عرفان و اندیشه‏هاى لطیف و دقیق عرفانى همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است. گاهى براى آن ریشه مسیحى قائل مى‏شوند و مى‏گویند افکار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین با راهبان مسیحى است،و گاهى آن را عکس العمل ایرانیها علیه اسلام و عرب مى‏خوانند،و گاهى آن را دربست محصول فلسفه نو افلاطونى-که خود محصول ترکیب افکار ارسطو و افلاطون و فیثاغورس و گنوسیهاى اسکندریه و آراء و عقاید یهود و مسیحیان بوده است-معرفى مى‏کنند،و گاهى آن را ناشى از افکار بودایى مى‏دانند،همچنانکه مخالفان عرفا در جهان اسلام نیز کوشش داشته و دارند که عرفان و تصوف را یکسره با اسلام بیگانه بخوانند و براى آن ریشه غیر اسلامى قائل گردند. نظریه سوم این است که عرفان مایه‏هاى اولى خود را(چه در مورد عرفان عملى و چه در مورد عرفان نظرى)از خود اسلام گرفته است و براى این مایه‏ها قواعد و ضوابط و اصول بیان کرده است و تحت تاثیر جریانات خارج نیز(خصوصا اندیشه‏هاى کلامى و فلسفى و بالاخص اندیشه‏هاى فلسفى اشراقى)قرار گرفته است. اما اینکه عرفا چه اندازه توانسته‏اند قواعد و ضوابط صحیح براى مایه‏هاى اولى اسلامى بیان کنند،آیا موفقیتشان در این جهت‏به اندازه فقها بوده است‏یا نه،و چه اندازه مقید بوده‏اند که از اصول واقعى اسلام منحرف نشوند،و همچنین آیا جریانات خارجى چه اندازه روى عرفان اسلامى تاثیر داشته است،آیا عرفان اسلامى آنها را در خود جذب کرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسیر خود از آنها استفاده کرده است و یا بر عکس موج آن جریانات،عرفان اسلامى را در جهت مسیر خود انداخته است؟...اینها همه مطالبى است که جداگانه باید مورد بحث و دقت قرار گیرد.آنچه مسلم است این است که عرفان اسلامى سرمایه اصلى خود را از اسلام گرفته است و بس. طرفداران نظریه اول-و کم و بیش طرفداران نظریه دوم-مدعى هستند که اسلام دینى ساده و بى تکلف و عمومى فهم و خالى از هر گونه رمز و مطالب غامض و غیر مفهوم و یا صعب الفهم است.اساس اعتقادى اسلام عبارت است از توحید. توحید اسلام یعنى همچنانکه مثلا خانه سازنده‏اى دارد متغایر و متمایز از خود،جهان نیز سازنده‏اى دارد جدا و منفصل از خود.اساس رابطه انسان با متاعهاى جهان از نظر اسلام زهد است.زهد یعنى اعراض از متاعهاى فانى دنیا براى وصول به نعیم جاویدان آخرت.از اینها که بگذریم،به یک سلسله مقررات ساده عملى مى‏رسیم که فقه متکفل آنهاست.از نظر این گروه،آنچه عرفا به نام‏«توحید»گفته‏اند مطلبى است وراى توحید اسلامى،زیرا توحید عرفانى عبارت است از وحدت وجود و اینکه جز خدا و شؤون و اسماء و صفات و تجلیات او چیزى وجود ندارد.سیر و سلوک عرفانى نیز وراى زهد اسلامى است، زیرا در سیر و سلوک یک سلسله معانى و مفاهیم طرح مى‏شود از قبیل عشق و محبت‏خدا،فناى در خدا،تجلى خدا بر قلب عارف که در زهد اسلامى مطرح نیست.طریقت عرفانى نیز امرى است وراى شریعت اسلامى،زیرا در آداب طریقت مسائلى طرح مى‏شود که فقه از آنها بى خبر است. از نظر این گروه،نیکان صحابه رسول اکرم که عرفا و متصوفه خود را به آنها منتسب مى‏کنند و آنها را پیشرو خود مى‏دانند زاهدانى بیش نبوده‏اند،روح آنها از سیر و سلوک عرفانى و از توحید عرفانى بى خبر بوده است.آنها مردمى بوده‏اند معرض از متاع دنیا و متوجه به عالم آخرت،اصل حاکم به روح آنها خوف بوده و رجا،خوف از عذاب دوزخ و رجا به ثوابهاى بهشتى،همین و بس. حقیقت این است که نظریه این گروه به هیچ وجه قابل تایید نیست.مایه‏هاى اولى اسلامى بسى غنى‏تر است از آنچه این گروه-به جهل و یا به عمد-فرض کرده‏اند.نه توحید اسلامى به آن سادگى و بى محتوایى است که اینها فرض کرده‏اند و نه معنویت انسان در اسلام منحصر به زهد خشک است و نه نیکان صحابه رسول اکرم آنچنان بوده‏اند که توصیف شد و نه آداب اسلامى محدود است‏به اعمال جوارح و اعضا. ما در اینجا اجمالا در حدى که روشن شود که تعلیمات اصلى اسلام مى‏توانسته است الهام بخش یک سلسله معارف عمیق در مورد عرفان نظرى و عملى بوده باشد،مطالبى مى‏آوریم. قرآن کریم در باب توحید هرگز خدا و خلقت را به سازنده خانه و خانه قیاس نمى‏کند.قرآن خدا را خالق و آفریننده جهان معرفى مى‏کند و در همان حال مى‏گوید ذات مقدس او در همه جا و با همه چیز هست: فاینما تولوا فثم وجه الله (1) به هر طرف رو کنید چهره خدا آنجاست، و نحن اقرب الیه من حبل الورید (2) [و ما از رگ گردن به او(انسان)نزدیکتریم،] هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (3) اول همه اشیاء اوست و آخر همه اوست(از او آغاز یافته‏اند و به او پایان مى‏یابند)،ظاهر و هویدا اوست و در همان حال باطن و ناپیدا هم اوست،و آیاتى دیگر از این قبیل. بدیهى است که این گونه آیات،افکار و اندیشه‏ها را به سوى توحیدى برتر و عالیتر از توحید عوام مى‏خوانده است.در حدیث کافى آمده است که خداوند مى‏دانست که در آخر الزمان مردمانى متعمق در توحید ظهور مى‏کنند،لهذا آیات اول سوره حدید و سوره‏«قل هو الله احد»را نازل فرمود. در مورد سیر و سلوک و طى مراحل قرب حق تا آخرین منازل،کافى است که برخى آیات مربوط به‏«لقاء الله‏»و آیات مربوط به‏«رضوان الله‏»و آیات مربوط به وحى و الهام و مکالمه ملائکه با غیر پیغمبران-مثلا حضرت مریم-و مخصوصا آیات معراج رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را مورد نظر قرار دهیم.در قرآن سخن از نفس اماره،نفس لوامه،نفس مطمئنه آمده است،سخن از علم افاضى و لدنى و هدایتهاى محصول مجاهده آمده است: و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (4) .در قرآن از تزکیه نفس به عنوان یگانه موجب فلاح و رستگارى یاد شده است: قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها (5) . در قرآن مکرر از حب الهى ما فوق همه محبتها و علقه‏هاى انسانى یاد شده است.قرآن از تسبیح و تحمید تمام ذرات جهان سخن گفته است و به تعبیرى از آن یاد کرده که مفهومش این است که اگر شما انسانها«تفقه‏»خود را کامل کنید،آن تسبیحها و تحمیدها را درک مى‏کنید.بعلاوه،قرآن در مورد سرشت انسان مساله نفخه الهى را طرح کرده است. اینها و غیر اینها کافى بوده که الهام بخش معنویتى عظیم و گسترده در مورد خدا و جهان و انسان و بالاخص در مورد روابط انسان و خدا بشود. همچنانکه اشاره شد،سخن در این نیست که عرفاى مسلمین از این سرمایه‏ها چگونه بهره بردارى کرده‏اند،درست‏یا نادرست،سخن درباره اظهار نظرهاى مغرضانه گروهى غربى و غربزده است که مى‏خواهند اسلام را از نظر معنویت‏بى محتوا معرفى نمایند،سخن درباره سرمایه عظیمى در متن اسلام است که مى‏توانسته الهام بخش خوبى در جهان اسلام باشد.فرضا عرفاى مصطلح نتوانسته باشند استفاده صحیح کرده باشند،افراد دیگرى که به این نام مشهور نیستند استفاده کرده‏اند. بعلاوه،روایات و خطب و ادعیه و احتجاجات اسلامى و تراجم احوال اکابر تربیت‏شدگان اسلام نشان مى‏دهد که آنچه در صدر اسلام بوده است صرفا زهد خشک و عبادت به امید اجر و پاداش نبوده است.در روایات و خطب و ادعیه و احتجاجات، معانى بسیار بلندى مطرح است.تراجم احوال شخصیتهاى صدر اول اسلام از یک سلسله هیجانات و واردات روحى و روشن بینى‏هاى قلبى و سوزها و گدازها و عشقهاى معنوى حکایت مى‏کند.ما اکنون یکى از آنها را ذکر مى‏کنیم: در کافى مى‏نویسد:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روزى پس از اداى نماز صبح چشمش افتاد به جوانى رنگ پریده که چشمانش در کاسه سرش فرو رفته و تنش نحیف شده بود،در حالى که از خود بى خود بود و تعادل خود را مى‏توانست‏حفظ کند.پرسید:«کیف اصبحت؟»حالت چگونه است؟گفت:«اصبحت موقنا»در حال یقین بسر مى‏برم.فرمود: علامت‏یقینت چیست؟عرض کرد:یقین من است که مرا در اندوه فرو برده و شبهاى مرا بیدار(در شب زنده‏دارى)و روزهاى مرا تشنه(در حال روزه)قرار داده است و مرا از دنیا و ما فیها جدا ساخته تا آنجا که گویى عرش پروردگار را مى‏بینم که براى رسیدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شده‏اند و من در میان آنها هستم،گویى هم اکنون اهل بهشت را در بهشت،متنعم و اهل دوزخ را در دوزخ معذب مى‏بینم،گویى هم اکنون با این گوشها آواز حرکت آتش جهنم را مى‏شنوم.رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود رو کرد و فرمود:این شخص بنده‏اى است که خداوند قلب او را به نور ایمان منور گردانیده است.آنگاه به جوان فرمود:حالت‏خود را حفظ کن که از تو سلب نشود.جوان گفت:دعا کن خداوند مرا شهادت روزى فرماید.طولى نکشید که غزوه‏اى پیش آمد و جوان شرکت کرد و شهید شد. زندگى و حالات و کلمات و مناجاتهاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم سرشار از شور و هیجان معنوى و الهى و مملو از اشارات عرفانى است.دعاهاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است. امیر المؤمنین على علیه السلام که اکثریت قریب به اتفاق اهل عرفان و تصوف سلسله‏هاى خود را به ایشان مى‏رسانند، کلماتش الهام بخش معنویت و معرفت است.متاسفانه فعلا مجالى و لو براى ذکر نمونه نیست. دعاهاى اسلامى،مخصوصا دعاهاى شیعى گنجینه‏اى از معارف است از قبیل دعاى کمیل،دعاى ابو حمزه،مناجات شعبانیه،دعاهاى صحیفه سجادیه.عالیترین اندیشه‏هاى معنوى در این دعاهاست. آیا با وجود اینهمه منابع،جاى این هست که ما در جستجوى یک منبع خارجى باشیم؟ نظیر این جریان را ما در موضوع حرکت اجتماعى منتقدانه و معترضانه ابوذر غفارى نسبت‏به جباران زمان خودش مى‏بینیم.ابوذر نسبت‏به تبعیضها و حیف و میل‏ها و ظلم و جورها و بیدادگرى‏هاى زمان سخت معترض بود تا آنجا که تبعیدها کشید و رنجهاى جانکاه متحمل شد و آخر الامر در تبعیدگاه و در تنهایى و غربت از دنیا رفت. گروهى از مستشرقین این پرسش را طرح کرده‏اند که محرک ابوذر کى بوده است؟این گروه در پى جستجوى عاملى از خارج دنیاى اسلام براى تحریک ابوذر هستند.جرج جرداق مسیحى در کتاب الامام على صوت العدالة الانسانیة مى‏گوید: من تعجب مى‏کنم از این اشخاص،درست مثل این است که شخصى را در کنار رودخانه یا لب دریا ببینیم و آنگاه بیندیشیم که این شخص ظرف خویش را از کدام برکه پر کرده است،در جستجوى برکه‏اى براى توجیه ظرف آب او باشیم و رودخانه یا دریا را ندیده بگیریم.ابوذر جز اسلام از کدام منبع دیگرى مى‏توانسته است الهام بگیرد؟کدام منبع به قدر اسلام مى‏تواند الهام بخش ابوذرها باشد؟ عین آن جریان را در موضوع عرفان مى‏بینیم.مستشرقین در جستجوى منبعى غیر از اسلام هستند که الهام بخش معنویتهاى عرفانى باشد،و این دریاى عظیم را نادیده مى‏گیرند.آیا مى‏توانیم همه این منابع را اعم از قرآن و حدیث و خطبه و احتجاج و دعا و سیره انکار کنیم براى آنکه فرضیه بعضى از مستشرقین و دنباله روهاى شرقى آنها درست در آید؟ ! خوشبختانه اخیرا افرادى مانند نیکلسون انگلیسى و ماسینیون فرانسوى که مطالعات وسیعى در عرفان اسلامى دارند و مورد قبول همه هستند،صریحا اعتراف دارند که منبع اصلى عرفان اسلامى قرآن و سنت است.با نقل جمله‏هایى از نیکلسون این بحث را پایان مى‏دهیم.وى مى‏گوید: «در قرآن مى‏بینیم که مى‏گوید:«خدا نور آسمانها و زمین است‏» (6) ،«او اولین و آخرین مى‏باشد» (7) ،«هیچ خدایى غیر او نیست‏» (8) ،«همه چیز به!559 غیر او نابود مى‏شود» (9) ،«من در انسان از روح خود دمیدم‏» (10) ،«ما انسان را آفریدیم و مى‏دانیم روحش با او چه مى‏گوید،زیرا ما از رگ گردن به او نزدیکتریم‏» (11) ،«به هر کجا رو کنید همانجا خداست‏» (12) ،«به هر کس خدا روشنى ندهد،او بکلى نور نخواهد داشت‏» (13) .محققا ریشه و تخم تصوف در این آیات است و براى صوفیان اولى قرآن نه فقط کلمات خدا بود،بلکه وسیله تقرب به او نیز محسوب مى‏شد.به وسیله عبادت و تعمق در قسمتهاى مختلفه قرآن، مخصوصا آیات مرموزى که مربوط به عروج(معراج)است،متصوفه سعى مى‏کنند حالت صوفیانه پیغمبر را در خود ایجاد نمایند.» (14) و هم او مى‏گوید: «اصول وحدت در تصوف،بیش از همه جا در قرآن ذکر شده و همچنین پیغمبر مى‏گوید که خداوند مى‏فرماید:چون بنده من در اثر عبادت و اعمال نیک دیگر به من نزدیک شود من او را دوست‏خواهم داشت،بالنتیجه من گوش او هستم به طورى که او به توسط من مى‏شنود،و چشم او هستم به طورى که او به توسط من مى‏بیند،و زبان و دست او هستم به طورى که او به توسط من مى‏گوید و مى‏گیرد.» (15) آنچه مسلم است این است که در صدر اسلام(لا اقل در قرن اول هجرى)گروهى به نام‏«عارف‏»یا«صوفى‏»در میان مسلمین وجود نداشته است.نام صوفى در قرن دوم هجرى پیدا شده است.مى‏گویند اولین کسى که به این نام خوانده شده است ابو هاشم صوفى کوفى است که در قرن دوم مى‏زیسته است و هم اوست که براى اولین بار در رمله فلسطین صومعه(خانقاه)براى عبادت گروهى از عباد و زهاد مسلمین ساخت (16) .تاریخ دقیق وفات ابو هاشم معلوم نیست.ابو هاشم استاد سفیان ثورى متوفى در 161 بوده است. ابو القاسم قشیرى که خود از مشاهیر عرفا و صوفیه است مى‏گوید این نام قبل از سال 200 هجرى پیدا شده است. نیکلسون نیز مى‏گوید این نام در اواخر قرن دوم هجرى پیدا شده است.از روایتى که در کتاب المعیشة کافى،جلد پنجم آمده است ظاهر مى‏شود که در زمان امام صادق علیه السلام گروهى(سفیان ثورى و عده‏اى دیگر)در همان زمان یعنى در نیمه اول قرن دوم هجرى به این نام خوانده مى‏شدند.اگر ابو هاشم کوفى اولین کسى باشد که به این نام خوانده شده باشد و او استاد سفیان ثورى متوفى در سال 161 هجرى هم بوده است،پس در نیمه اول قرن دوم هجرى این نام معروف شده بوده است،نه در اواخر قرن دوم(آنچنانکه نیکلسون و دیگران گفته‏اند)و ظاهرا شبهه‏اى نیست که وجه تسمیه صوفیه به این نام پشمینه پوشى آنها بوده است(صوف پشم).صوفیه به دلیل زهد و اعراض از دنیا،از پوشیدن لباسهاى نرم اجتناب مى‏کردند و مخصوصا لباسهاى درشت پشمین مى‏پوشیدند. اما اینکه از چه وقت این گروه خود را«عارف‏»خوانده‏اند،باز اطلاع دقیقى نداریم.قدر مسلم این است و از کلماتى که از سرى سقطى متوفاى‏243 هجرى نقل شده است (17) معلوم مى‏شود که در قرن سوم هجرى این اصطلاح شایع و رایج‏بوده است،ولى در کتاب اللمع ابو نصر سراج طوسى-که از متون معتبر عرفان و تصوف است-جمله‏اى از سفیان ثورى نقل مى‏کند که مى‏رساند در حدود نیمه اول قرن دوم این اصطلاح پیدا شده بوده است (18) . !561 به هر حال در قرن اول هجرى گروهى به نام صوفى وجود نداشته است.این نام در قرن دوم پیدا شده است و ظاهرا در همین قرن،این جماعت‏به صورت یک‏«گروه‏»خاص درآمدند،نه در قرن سوم(آنچنانکه عقیده بعضى است) (19) . در قرن اول هجرى هر چند گروهى خاص به نام عارف یا صوفى یا نام دیگر وجود نداشته است،ولى این دلیل نمى‏شود که خیار صحابه صرفا مردمى زاهد و عابد بوده‏اند و همه در یک درجه از ایمان ساده مى‏زیسته‏اند و فاقد حیات معنوى بوده‏اند(آنچنانکه معمولا غربیان و غربزدگان ادعا مى‏کنند).شاید بعضى از نیکان صحابه جز زهد و عبادت چیزى نداشته‏اند،ولى گروهى از یک حیات معنوى نیرومند برخوردار بوده‏اند.آنها نیز همه در یک درجه نبوده‏اند.حتى سلمان و ابوذر در یک درجه از ایمان نیستند،سلمان ظرفیتى از ایمان دارد که براى ابوذر قابل تحمل نیست.در احادیث زیاد این مضمون رسیده است:«لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله‏» (20) اگر ابوذر آنچه را که در قلب سلمان است مى‏دانست،او را(کافر مى‏دانست)و مى‏کشت. اکنون به ذکر طبقات عرفا و متصوفه از قرن دوم تا قرن دهم مى‏پردازیم: قرن دوم 1.حسن بصرى.تاریخ عرفان مصطلح،مانند کلام از حسن بصرى متوفى در 110 هجرى آغاز مى‏شود.حسن بصرى متولد سال 22 هجرى است.عمر هشتاد و هشت‏ساله‏اى داشته و نه قسمت از عمرش در قرن اول هجرى گذشته است.حسن بصرى البته به نام‏«صوفى‏»خوانده نمى‏شده است،از آن جهت جزء صوفیه شمرده مى‏شود که اولا کتابى تالیف کرده به نام رعایة حقوق الله که مى‏تواند اولین کتاب تصوف شناخته شود.نسخه منحصر به فرد این کتاب در آکسفورد است. نیکلسون مدعى است که: «اولین مسلمانى که روش حیات صوفیانه و حقیقى را نوشته حسن بصرى است.طریقى که نویسندگان اخیر براى تصوف و وصول به مقامات عالیه شرح مى‏دهند:اول توبه و پس از آن یک سلسله اعمال دیگر...که هر کدام باید براى ارتقاء به مقام بالاترى به ترتیب عملى شود.» (21) ثانیا خود عرفا بعضى از سلاسل طریقت را به حسن بصرى و از او به حضرت امیر علیه السلام مى‏رسانند،مانند سلسله مشایخ ابو سعید ابو الخیر (22) .ابن الندیم در الفهرست فن پنجم از مقاله پنجم،سلسله ابو محمد،جعفر خلدى را نیز به حسن بصرى مى‏رساند و مى‏گوید:حسن هفتاد نفر از اصحاب بدر را درک کرده است. ثالثا بعضى از حکایات که نقل شده است،مى‏رساند که حسن بصرى عملا جزء گروهى بوده است که بعدها نام‏«متصوفه‏»یافتند.بعدا بعضى از آن حکایات را به مناسبت نقل خواهیم کرد.حسن بصرى ایرانى الاصل است. 2.مالک بن دینار.این مرد اهل بصره است.از کسانى بوده است که کار زهد و ترک لذت را به افراط کشانده است.داستانها از او در این جهت نقل مى‏شود.وى در سال 131 هجرى در گذشته است. 3.ابراهیم ادهم.اهل بلخ است.داستان معروفى دارد شبیه داستان معروف بودا.گویند در ابتدا پادشاه بلخ بود و جریاناتى رخ داد که تائب شد و در سلسله اهل تصوف قرار گرفت.عرفا براى وى اهمیت زیاد قائلند.در مثنوى داستان جالبى براى او آورده است.ابراهیم در حدود سال 161 هجرى در گذشته است. 4.رابعه عدویه.این زن،مصرى الاصل و یا بصرى الاصل و از اعاجیب روزگار است،و چون چهارمین دختر خانواده‏اش بود«رابعه‏»نامیده شد.رابعه عدویه غیر از رابعه شامیه است که او هم از عرفاست و معاصر جامى است و در قرن نهم مى‏زیسته است.رابعه عدویه کلماتى بلند و اشعارى در اوج عرفان و حالاتى عجیب دارد.داستانى درباره عیادت حسن بصرى و مالک بن دینار و یک نفر دیگر از او نقل مى‏شود که جالب است.رابعه در حدود 135 یا136 درگذشته است و بعضى گفته‏اند وفاتش در 180 یا 185 بوده است. 5.ابو هاشم صوفى کوفى.اهل شام است.در آن منطقه متولد شده و در همان منطقه زیسته است.تاریخ وفاتش مجهول است.این قدر معلوم است که استاد سفیان ثورى متوفاى 161 بوده است.ظاهرا اول کسى است که به نام‏«صوفى‏»خوانده شده است.سفیان گفته است:اگر ابو هاشم نبود،من دقایق ریا را نمى‏شناختم. 6.شقیق بلخى.شاگرد ابراهیم ادهم بوده است.بنابر نقل ریحانة الادب و غیره از کتاب کشف الغمه على بن عیسى اربلى و از نور الابصار شبلنجى،در راه مکه با حضرت موسى بن جعفر علیه السلام ملاقات داشته و از آن حضرت مقامات و کرامات نقل کرده است.در سال‏153 یا 174 یا 184 درگذشته است. 7.معروف کرخى.اهل کرخ بغداد است ولى از اینکه نام پدرش‏«فیروز»است،به نظر مى‏رسد که ایرانى الاصل است.این مرد از معاریف و مشاهیر عرفاست.مى‏گویند پدر و مادرش نصرانى بودند و خودش به دست‏حضرت رضا علیه السلام مسلمان شد و از آن حضرت استفاده کرد.بسیارى از سلاسل طریقت-بر حسب ادعاى عرفا-به معروف کرخى و به وسیله او به حضرت رضا علیه السلام و از طریق آن حضرت به ائمه پیشین تا حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مى‏رسد و بدین جهت این سلسله را سلسلة الذهب(رشته طلایى)مى‏خوانند.ذهبى‏ها عموما چنین ادعایى دارند.وفات معروف در حدود سالهاى 200 تا206 بوده است. 8.فضیل بن عیاض.این مرد اصلا اهل مرو است.ایرانى عرب‏نژاد است.مى‏گویند در ابتدا راهزن بود.یک شب که براى دزدى از دیوارى بالا رفت،یک آیه قرآن که از شب زنده‏دارى شنید او را منقلب و تائب ساخت.کتاب مصباح الشریعه منسوب به اوست و مى‏گویند آن کتاب یک سلسله درسهاست که از امام صادق علیه السلام گرفته است.محدث متبحر قرن اخیر،مرحوم حاج میرزا حسین نورى در خاتمه مستدرک به این کتاب اظهار اعتماد کرده است.فضیل در سال‏187 درگذشته است. قرن سوم 1.بایزید بسطامى(طیفور بن عیسى)از اکابر عرفا و اصلا اهل بسطام است.مى‏گویند اول کسى است که صریحا از فناء فى الله و بقاء بالله سخن گفته است.با یزید گفته است:«از بایزیدى خارج شدم مانند مار از پوست‏».بایزید به اصطلاح شطحیاتى دارد که موجب تکفیرش شده است.خود عرفا او را از اصحاب‏«سکر»مى‏نامند،یعنى در حال جذبه و بى خودى آن سخنان را مى‏گفته است.با یزید در سال 261 در گذشته است.بعضى ادعا کرده‏اند که سقاى خانه امام صادق علیه السلام بوده است،ولى این ادعا با تاریخ جور نمى‏آید،یعنى با یزید عصر امام صادق علیه السلام را درک نکرده است. 2.بشر حافى.اهل بغداد است و پدرانش اهل مرو بوده‏اند.از مشاهیر عرفاست.او نیز در ابتدا اهل فسق و فجور بوده و بعد توبه کرده است.علامه حلى در منهاج الکرامه داستانى نقل کرده است مبنى بر اینکه توبه او به دست‏حضرت موسى بن جعفر علیه السلام صورت گرفته است و چون در حالى تشرف به توبه پیدا کرد که‏«حافى پابرهنه‏»بود،به بشر حافى معروف شد.بعضى علت‏«حافى‏»نامیدن او را چیز دیگر گفته‏اند.بشر حافى در سال‏226 یا227 درگذشته است. 3.سرى سقطى.اهل بغداد است.نمى‏دانیم اصلا کجایى بوده است.وى از دوستان و همراهان بشر حافى بوده است.سرى سقطى اهل شفقت‏به خلق خدا و ایثار بوده است.ابن خلکان در وفیات الاعیان نوشته است که سرى گفت:سى سال است که از یک جمله‏«الحمد لله‏»که بر زبانم جارى شد استغفار مى‏کنم.گفتند:چگونه؟گفت:شبى حریقى در بازار رخ داد.بیرون آمدم ببینم که به دکان من رسیده یا نه.به من گفته شد به دکان تو نرسیده است.گفتم:«الحمد لله‏».یکمرتبه متنبه شدم که گیرم دکان من آسیبى ندیده باشد،آیا نمى‏بایست من در اندیشه مسلمین باشم؟ سعدى به همین داستان(با اندک تفاوت)اشاره مى‏کند آنجا که مى‏گوید: شبى دود خلق آتشى برفروخت شنیدم که بغداد نیمى بسوخت یکى شکر گفت اندر آن خاک و دود که دکان ما را گزندى نبود جهاندیده‏اى گفتش اى بوالهوس تو را خود غم خویشتن بود و بس پسندى که شهرى بسوزد به نار اگر خود سرایت‏بود بر کنار سرى شاگرد و مرید معروف کرخى و استاد و دایى جنید بغدادى است.سخنان زیادى در توحید و عشق الهى و غیره دارد و هم اوست که مى‏گوید:«عارف مانند آفتاب بر همه عالم مى‏تابد و مانند زمین بار نیک و بد را به دوش مى‏کشد و مانند آب مایه زندگى همه دلهاست و مانند آتش به همه پرتو افشانى مى‏کند».سرى در سال 245 یا 250 در سن نود و شت‏سالگى درگذشته است. 4.حارث محاسبى.بصرى الاصل است و از دوستان و مصاحبان جنید بوده است.از آن جهت او را«محاسبى‏»خوانده‏اند که به امر مراقبه و محاسبه اهتمام تام داشت.معاصر احمد بن حنبل است.احمد حنبل چون دشمن علم کلام بود،او را به واسطه ورودش در علم کلام طرد کرد و همین سبب اعراض مردم از او شد.حارث در سال‏243 درگذشته است. 5.جنید بغدادى.اصلا اهل نهاوند است.عرفا و متصوفه او را«سید الطائفه‏»مى‏خوانند،همچنانکه فقهاى شیعه شیخ طوسى را«شیخ الطائفه‏»مى‏خوانند.جنید یک عارف معتدل به شمار مى‏رود.برخى شطحیات که از دیگران شنیده شده،از او شنیده نشده است.او حتى لباس اهل تصوف به تن نمى‏کرد و در زى علما و فقها بود.به او گفتند:به خاطر یاران هم که هست‏«خرقه‏»(لباس اهل تصوف)بپوش.گفت:اگر مى‏دانستم که از لباس کارى ساخته است،از آهن گداخته جامه مى‏ساختم اما نداى حقیقت این است که:«لیس الاعتبار بالخرقة،انما الاعتبار بالحرقة‏»یعنى از خرقه کارى ساخته نیست، «حرقه آتش دل‏»لازم است.جنید خواهرزاده و مرید و شاگرد سرى سقطى و هم شاگرد حارث محاسبى بوده است.گویند در سال‏297 در نود سالگى در گذشت. 6.ذوالنون مصرى.وى اهل مصر است.در فقه شاگرد مالک بن انس،فقیه معروف بوده است.جامى او را رئیس صوفیان خوانده است.هم اول کسى است که رمز به کار برد و مسائل عرفانى را با اصطلاحات رمزى بیان کرد که فقط کسانى که واردند بفهمند و ناواردها چیزى نفهمند.این روش تدریجا معمول شد،معانى به صورت غزل و با تعبیرات سمبولیک بیان شد.برخى معتقدند که بسیارى از تعلیمات فلسفه نو افلاطونى وسیله ذوالنون وارد عرفان و تصوف شد (23) .ذوالنون در فاصله سالهاى 240-250 درگذشته است. 7.سهل بن عبد الله تسترى.از اکابر عرفا و صوفیه و اصلا اهل شوشتر است.فرقه‏اى از عرفا که اصل را بر مجاهده نفس مى‏دانند،به نام او«سهلیه‏»خوانده مى‏شوند.در مکه معظمه با ذوالنون مصرى ملاقات داشته است.وى در سال‏283 یا293 درگذشته است (24) . 8.حسین بن منصور حلاج.اصلا اهل بیضاء از توابع شیراز است ولى در عراق رشد و نما یافته است.حلاج از جنجالى‏ترین عرفاى دوره اسلامى است.شطحیات فراوان گفته است.به کفر و ارتداد و ادعاى خدایى متهم شد.فقها تکفیرش کردند و در زمان مقتدر عباسى به دار آویخته شد.خود عرفا او را به افشاى اسرار متهم مى‏کنند.حافظ مى‏گوید: گفت آن یار کزو گشت‏سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا مى‏کرد بعضى او را مردى شعبده باز مى‏دانند.خود عرفا او را تبرئه مى‏کنند و مى‏گویند سخنان او و بایزید که بوى کفر مى‏دهد،در حال سکر و بى خودى بوده است.عرفا از او به عنوان‏«شهید»یاد مى‏کنند.حلاج در سال‏306 یا309 به دار آویخته شد (25) . قرن چهارم 1.ابو بکر شبلى.شاگرد و مرید جنید بغدادى بوده و حلاج را نیز درک کرده و از مشاهیر عرفاست.اصلا خراسانى است.در کتاب روضات الجنات و سایر کتب تراجم،اشعار و کلمات عارفانه زیادى از او نقل شده است.خواجه عبد الله انصارى گفته است:«اول کسى که به رمز سخن گفت ذوالنون مصرى بود.جنید که آمد،این علم را مرتب ساخت و بسط داد و کتابها در این علم تالیف کرد،و چون نوبت‏به شبلى رسید این علم را به بالاى منابر برد».شبلى در بین سالهاى 334-344 در87 سالگى درگذشته است. 2.ابو على رودبارى.نسب به انوشیروان مى‏برد و ساسانى‏نژاد است.مرید جنید بوده و فقه را از ابو العباس بن شریح و ادبیات را از ثعلب آموخت.او را جامع شریعت و طریقت و حقیقت‏خوانده‏اند.در سال 322 درگذشته است. 3.ابو نصر سراج طوسى،صاحب کتاب معروف اللمع که از متون اصیل و قدیم و معتبر عرفان و تصوف است.در سال 378 در طوس درگذشته است.بسیارى از مشایخ طریقت‏شاگرد بلاواسطه یا مع الواسطه او بوده‏اند.بعضى مدعى هستند که مقبره‏اى که در پایین خیابان مشهد به نام قبر پیر پالاندوز معروف است،مقبره همین ابو نصر سراج است(سراج زین‏ساز). کم‏کم این کلمه به پالاندوز تغییر شکل داده است. 4.ابو الفضل سرخسى.این مرد اهل خراسان و شاگرد و مرید ابو نصر سراج و استاد ابو سعید ابو الخیر عارف بسیار معروف بوده است.در سال 400 هجرى درگذشته است. 5.ابو عبد الله رودبارى.این مرد خواهرزاده ابو على رودبارى است و از عرفاى شام و سوریه به شمار مى‏رود.در سال‏369 درگذشته است. 6.ابو طالب مکى.شهرت بیشتر این مرد به واسطه کتابى است که در عرفان و تصوف تالیف کرده است‏به نام‏«قوت القلوب‏». این کتاب چاپ شده و از متون اصیل و قدیم عرفان و تصوف است.ابو طالب اصلا از بلاد جبل ایران است و در اثر اینکه سالها در مکه مجاور بوده،به عنوان‏«مکى‏»معروف شده است.وى در سال 385 یا386 درگذشته است. قرن پنجم 1.شیخ ابو الحسن خرقانى.یکى از معروفترین عرفاست.عرفا داستانهاى شگفت‏به او نسبت مى‏دهند،از جمله مدعى هستند که بر سر قبر بایزید بسطامى مى‏رفته و با روح او تماس مى‏گرفته و مشکلات خویش را حل مى‏کرده است. مولوى مى‏گوید: بوالحسن بعد از وفات بایزید از پس آن سالها آمد پدید گاه و بیگه نیز رفتى بى فتور بر سر گورش نشستى با حضور تا مثال شیخ پیشش آمدى تا که مى‏گفتى شکالش حل شدى مولوى در مثنوى زیاد از او یاد کرده است و مى‏نماید که ارادت وافرى به او داشته است.مى‏گویند با ابو على سینا فیلسوف معروف و ابو سعید ابو الخیر عارف معروف ملاقات داشته است.وى در سال 425 درگذشته است. 2.ابو سعید ابو الخیر نیشابورى.از مشهورترین و با حال‏ترین عرفاست. رباعیهاى نغز دارد.از وى پرسیدند:تصوف چیست؟ گفت:«تصوف آن است که آنچه در سر دارى بنهى و آنچه در دست دارى بدهى و از آنچه بر تو آید بجهى‏».با ابو على سینا ملاقات داشته است.روزى بو على در مجلس وعظ ابو سعید شرکت کرد.ابو سعید درباره ضرورت عمل و آثار طاعت و معصیت‏سخن مى‏گفت.بو على این رباعى را به عنوان اینکه ما تکیه بر رحمت‏حق داریم نه بر عمل خویشتن،انشا کرد: ماییم به عفو تو تولا کرده و ز طاعت و معصیت تبرا کرده آنجا که عنایت تو باشد،باشد نا کرده چو کرده،کرده چون نا کرده ابو سعید فى الفور گفت: اى نیک نکرده و بدیها کرده وانگه به خلاص خود تمنا کرده بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود ناکرده چو کرده،کرده چون ناکرده (26) این رباعى نیز از ابو سعید است: فردا که زوال شش جهت‏خواهد بود قدر تو به قدر معرفت‏خواهد بود در حسن صفت کوش که در روز جزا حشر تو به صورت صفت‏خواهد بود ابو سعید در سال 440 هجرى درگذشته است. 3.ابو على دقاق نیشابورى.جامع شریعت و طریقت‏به شمار مى‏رود.واعظ و مفسر قرآن بود.از بس در مناجاتها مى‏گریسته او را«شیخ نوحه‏گر»لقب داده‏اند.در سال 405 یا 412 درگذشته است. 4.ابو الحسن على بن عثمان هجویرى غزنوى،صاحب کتاب کشف المحجوب که از کتب مشهور این فرقه است و اخیرا چاپ شده است.در سال 470 درگذشته است. 5.خواجه عبد الله انصارى.عرب‏نژاد و از اولاد ابو ایوب انصارى صحابى بزرگوار معروف است. خواجه عبد الله یکى از معروفترین و متعبدترین عرفاست.کلمات قصار و مناجاتها و همچنین رباعیات نغز و با حالى دارد. شهرتش بیشتر به واسطه همانهاست.از کلمات اوست: «در طفلى،پستى!در جوانى،مستى!در پیرى،سستى!پس کى خدا پرستى؟» و هم از کلمات اوست: «بدى را بدى کردن سگسارى است،نیکى را نیکى کردن خرخارى است،بدى را نیکى کردن کار خواجه عبد الله انصارى است.» این رباعى نیز از اوست: عیب است‏بزرگ برکشیدن خود را از جمله خلق برگزیدن خود را از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را خواجه عبد الله در هرات متولد و در همان جا در سال 481 درگذشته و دفن شده است و از این جهت‏به‏«پیر هرات‏»معروف است.خواجه عبد الله کتب زیاد تالیف کرده،معروفترین آنها که از کتب درسى سیر و سلوک است و از پخته‏ترین کتب عرفان است کتاب منازل السائرین است.بر این کتاب شرحهاى زیاد نوشته شده است. 6.امام ابو حامد محمد غزالى طوسى.از معروفترین علماى منقول بود.رئیس جامع نظامیه بغداد شد و عالیترین پست روحانى زمان خویش را حیازت کرد،اما احساس کرد نه آن معلومات و نه آن مناصب روحش را اشباع نمى‏کند.از مردم مخفى شد و به تهذیب و تصفیه نفس مشغول شد.ده سال در بیت المقدس دور از چشم آشنایان به خود پرداخت.در همان وقت‏به عرفان و تصوف گرایید و دیگر تا آخر عمر زیر بار منصب و پست نرفت.کتاب معروف احیاء علوم الدین را بعد از دوره ریاضت تالیف کرد و در سال 505 در طوس که وطن اصلى‏اش بود درگذشت. قرن ششم 1.عین القضاة همدانى.از پرشورترین عرفاست.مرید احمد غزالى برادر کوچکتر محمد غزالى-که او نیز از عرفاست-بوده است.کتب زیاد تالیف کرد.اشعار آبدارى دارد که خالى از شطحیات نیست.بالاخره تکفیرش کردند و کشتند و جسدش را سوختند و خاکسترش را بر باد دادند.در حدود سالهاى 525-533 کشته شد. 2.سنایى غزنوى،شاعر معروف.اشعار او از عرفانى عمیق برخوردار است.مولوى در مثنوى گفته‏هاى او را طرح و شرح مى‏کند.در نیمه اول قرن ششم!570 درگذشته است. 3.احمد جامى،معروف به ژنده پیل.از مشاهیر عرفا و متصوفه است.قبرش در تربت جام(نزدیک سرحد ایران و افغانستان) معروف است.از اشعار او در باب خوف و رجا این دو بیتى است: غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پیها بریده‏اند نومید هم مباش که رندان جرعه نوش ناگه به یک ترانه به منزل رسیده‏اند و هم او در رعایت اعتدال در امر انفاق و امساک گفته است: چون تیشه مباش و جمله بر خود متراش چون رنده ز کار خویش بى بهره مباش تعلیم ز اره گیر در کار معاش چیزى سوى خود مى‏کش و چیزى مى‏پاش احمد جامى در حدود سال‏536 درگذشته است. 4.عبد القادر گیلانى.تولدش در شمال ایران بوده و در بغداد نشو و نما یافته و در همان‏جا دفن شده است.بعضى او را اهل‏«جیل‏»بغداد دانسته‏اند نه اهل‏«جیلان‏»(گیلان).از شخصیتهاى جنجالى جهان اسلام است.سلسله قادریه از سلاسل صوفیه منسوب به اوست.قبرش در بغداد معروف و مشهور است.او از کسانى است که دعاوى و بلند پروازى‏هاى زیاد از او نقل شده است.وى از سادات حسنى است.در سال 560 یا 561 درگذشته است. 5.شیخ روزبهان بقلى شیرازى که به‏«شیخ شطاح‏»معروف است،زیرا شطحیات زیاد مى‏گفته است.اخیرا بعضى کتب او وسیله مستشرقین چاپ و منتشر شده است.این مرد در سال‏606 در گذشته است. قرن هفتم این قرن عرفاى بسیار بلند قدرى پرورانده است.ما عده‏اى از آنها را به ترتیب تاریخ وفاتشان نام مى‏بریم: 1.شیخ نجم‏الدین کبراى خوارزمى.از مشاهیر اکابر عرفاست.بسیارى از سلاسل به او منتهى مى‏شود.وى شاگرد و مرید و داماد شیخ روزبهان بقلى شیرازى بوده است.شاگردان و دست پروردگان زیادى داشته است،از آن جمله است‏بهاءالدین ولد، پدر مولانا مولوى رومى.در خوارزم مى‏زیست.زمانش مقارن است‏با حمله مغول.هنگامى که مغول مى‏خواست‏حمله کند، براى نجم‏الدین کبرى پیام فرستادند که شما و کسانتان مى‏توانید از شهر خارج شوید و خود را نجات دهید.نجم‏الدین پاسخ داد:من در روز راحت در کنار این مردم بوده‏ام،امروز که روز سختى آنهاست از آنها جدا نمى‏شوم.خود مردانه سلاح پوشید و همراه مردم جنگید تا شهید شد.این حادثه در سال‏616 واقع شده است. 2.شیخ فریدالدین عطار نیشابورى.از اکابر درجه اول عرفاست.در نثر و نظم تالیف دارد.تذکرة الاولیاء او که در شرح حال عرفا و متصوفه است و از امام صادق علیه السلام آغاز مى‏کند و به امام باقر علیه السلام ختم مى‏نماید،از جمله مآخذ و مدارک محسوب مى‏شود و شرق شناسان اهمیت فراوان به آن مى‏دهند.همچنین کتاب منطق الطیر او یک شاهکار عرفانى است. مولوى درباره او و سنایى گفته است: عطار روح بود و سنایى دو چشم او ما از پى سنایى و عطار مى‏رویم و هم او گفته است: هفت‏شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه‏ایم مقصود مولوى از هفت‏شهر عشق،هفت وادى‏اى است که خود عطار در منطق الطیر شرح داده است. محمود شبسترى در گلشن راز مى‏گوید: مرا از شاعرى خود عار ناید که در صد قرن چون عطار ناید عطار شاگرد و مرید شیخ مجدالدین بغدادى از مریدان و شاگردان شیخ نجم‏الدین کبرى بوده است،و همچنین صحبت قطب‏الدین حیدر را-که او نیز از مشایخ این عصر است و در تربت‏حیدریه مدفون است و انتساب آن شهر به اوست-نیز درک کرده است. عطار مقارن فتنه مغول درگذشت و به قولى به دست مغولان در حدود سالهاى‏626-628 کشته شد. 3.شیخ شهاب‏الدین سهروردى زنجانى،صاحب کتاب معروف عوارف المعارف که از متون خوب عرفان و تصوف است. نسب به ابو بکر مى‏رساند.گویند هر سال به!572 زیارت مکه و مدینه مى‏رفت.با عبدالقادر گیلانى ملاقات و مصاحبت داشته است. شیخ سعدى شیرازى و کمال‏الدین اسماعیل اصفهانى شاعر معروف،از مریدان او بوده‏اند.سعدى در مورد او مى‏گوید: مرا شیخ داناى مرشد شهاب دو اندرز فرمود بر روى آب یکى اینکه در نفس خودبین مباش دگر آنکه در جمع بدبین مباش این سهروردى غیر از شیخ شهاب‏الدین سهروردى فیلسوف مقتول معروف به شیخ اشراق است که در حدود سالهاى 581-590 در حلب به قتل رسید.سهروردى عارف در حدود سال 632 درگذشته است. 4.ابن الفارض مصرى.از عرفاى طراز اول محسوب است.اشعار عربى عرفانى در نهایت اوج و کمال ظرافت دارد.دیوانش مکرر چاپ شده و فضلا به شرحش پرداخته‏اند.یکى از کسانى که دیوان او را شرح کرده عبد الرحمن جامى،عارف معروف قرن نهم است.اشعار عرفانى او در عربى با اشعار عرفانى حافظ در زبان فارسى قابل مقایسه است.محیى‏الدین عربى به او گفت:خودت شرحى بر اشعارت بنویس.او گفت:کتاب فتوحات مکیه شما شرح این اشعار است.ابن فارض از افرادى است که احوالى غیر عادى داشته،غالبا در حال جذبه بوده است و بسیارى از اشعار خود را در همان حال سروده است.ابن الفارض در سال 632 درگذشته است. 5.محیى‏الدین عربى حاتمى طایى اندلسى.از اولاد حاتم طایى است.در اندلس تولد یافته،اما ظاهرا بیشتر عمر خود را در مکه و سوریه گذرانده است.شاگرد شیخ ابو مدین مغربى اندلسى از عرفاى قرن ششم است.سلسله طریقتش با یک واسطه به شیخ عبد القادر گیلانى سابق الذکر مى‏رسد. محیى‏الدین-که احیانا با نام‏«ابن العربى‏»نیز خوانده مى‏شود-مسلما بزرگترین عرفاى اسلام است،نه پیش از او و نه بعد از او کسى به پایه او نرسیده است.به همین جهت او را«شیخ اکبر»لقب داده‏اند.عرفان اسلامى از بود ظهور،قرن به قرن تکامل یافت،در هر قرنى-چنانکه اشاره شد-عرفاى بزرگى ظهور کردند و به عرفان تکامل بخشیدند و بر سرمایه‏اش افزودند.این تکامل تدریجى بود،ولى در قرن هفتم به دست محیى‏الدین عربى‏«جهش‏»پیدا کرد و به نهایت کمال خود رسید. محیى‏الدین عرفان را وارد مرحله جدیدى کرد که سابقه نداشت.بخش دوم عرفان،یعنى بخش علمى و نظرى و فلسفى آن وسیله محیى‏الدین پایه گذارى شد. عرفاى بعد از او عموما ریزه‏خوار.سفره او هستند.محیى‏الدین علاوه بر اینکه عرفان را وارد مرحله جدیدى کرد،یکى از اعاجیب روزگار است.انسانى است‏«شگفت‏»و به همین دلیل اظهار عقیده‏هاى متضادى درباره‏اش شده است.برخى او را ولى کامل،قطب الاقطاب مى‏خوانند و بعضى دیگر تا حد کفر تنزلش مى‏دهند.گاهى ممیت‏الدین و گاهى ماحى الدینش مى‏خوانند.صدر المتالهین فیلسوف بزرگ و نابغه عظیم اسلامى،نهایت احترام براى او قائل است،محیى‏الدین در دیده او از بو على سینا و فارابى بسى عظیمتر است.محیى‏الدین بیش از دویست کتاب تالیف کرده است.بسیارى از کتابهاى او و شاید همه کتابهایى که نسخه آنها موجود است(در حدود سى کتاب)چاپ شده است.مهمترین کتابهاى او یکى فتوحات مکیه است که کتابى است‏بسیار بزرگ و در حقیقت‏یک دائرة المعارف عرفانى است.دیگر کتاب فصوص الحکم است که گر چه کوچک است ولى دقیقترین و عمیقترین متن عرفانى است،شروح زیاد بر آن نوشته شده است.در هر عصرى شاید دو سه نفر بیشتر پیدا نشده باشد که قادر به فهم این متن عمیق باشد.محیى‏الدین در سال 638 در دمشق درگذشت و همان جا دفن شد.قبرش در شام هم اکنون معروف است. 6.صدرالدین محمد قونوى،اهل قونیه(ترکیه)و شاگرد و مرید و پسر زن محیى‏الدین عربى.با خواجه نصیرالدین طوسى و مولوى رومى معاصر است.بین او و خواجه نصیر مکاتبات رد و بدل شده و مورد احترام خواجه بوده است.میان او و مولوى در قونیه کمال صفا و صمیمیت وجود داشته است.قونوى امامت جماعت مى‏کرده و مولوى به نماز او حاضر مى‏شده است و ظاهرا-همچنانکه نقل شده-مولوى شاگرد او بوده و عرفان محیى‏الدینى را که در گفته‏هاى مولوى منعکس است از او آموخته است.گویند روزى وارد محفل قونوى شد.قونوى از مسند حرکت کرد و آن را به مولوى داد که بر آن بنشیند.مولوى ننشست و گفت:جواب خدا را چه بدهم که بر جاى تو تکیه زنم؟قونوى مسند را به دور انداخت و گفت:مسندى که تو را نشاید،ما را نیز نشاید. قونوى بهترین شارح افکار و اندیشه‏هاى محیى‏الدین است.شاید اگر او نبود محیى‏الدین قابل درک نبود.کتابهاى قونوى از کتب درسى حوزه‏هاى فلسفه و عرفان اسلامى در شش قرن اخیر است.کتابهاى معروف قونوى عبارت است از:مفتاح الغیب،نصوص،فکوک.قونوى در سال 672(سال فوت مولوى و خواجه نصیرالدین طوسى)و یا سال‏673 درگذشته است. 7.مولانا جلال‏الدین محمد بلخى رومى معروف به مولوى،صاحب کتاب جهانى مثنوى.از بزرگترین عرفاى اسلام و از نوابغ جهان است.نسبش به ابو بکر مى‏رسد.مثنوى او دریایى است از حکمت و معرفت و نکات دقیق معرفة الروحى و اجتماعى و عرفانى.در ردیف شعراى طراز اول ایران است.مولوى اصلا اهل بلخ است.در کودکى همراه پدرش از بلخ خارج شد.پدرش او را با خود به زیارت بیت الله برد.با شیخ فریدالدین عطار در نیشابور ملاقات کرد.پس از مراجعت از مکه همراه پدر به قونیه رفت و آنجا رحل اقامت افکند.مولوى در ابتدا مردى بود عالم و مانند علماى دیگر همطراز خود به تدریس اشتغال داشت و محترمانه مى‏زیست،تا آنکه با شمس تبریزى عارف معروف برخورد،سخت مجذوب او گردید و ترک همه چیز کرد.دیوان غزلش به نام شمس است.در مثنوى مکرر با سوز و گداز از او یاد کرده است. مولوى در سال 672 درگذشته است. 8.فخرالدین عراقى همدانى،شاعر و غزلسراى معروف.شاگرد صدرالدین قونوى و مرید و دست پرورده شهاب‏الدین سهروردى سابق الذکر است.در سال 688 درگذشته است. قرن هشتم 1.علاءالدوله سمنانى.نخست‏شغل دیوانى داشت.کناره گرفت و در سلک عرفا در آمد و تمام ثروت خود را در راه خدا داد. کتب زیادى تالیف کرده است.در عرفان نظرى عقاید خاص دارد که در کتب مهم عرفان طرح مى‏شود.در سال‏736 درگذشته است.خواجوى کرمانى شاعر معروف،از مریدان او بوده و در وصفش گفته است: هر کو به ره على عمرانى شد چون خضر به سرچشمه حیوانى شد از وسوسه عادت شیطان وارست مانند علادوله سمنانى شد 2.عبد الرزاق کاشانى.از محققین عرفاى این قرن است.فصوص محیى‏الدین و منازل السائرین خواجه عبد الله را شرح کرده است و هر دو چاپ شده و مورد مراجعه اهل تحقیق است.بنا به نقل صاحب روضات الجنات در ذیل احوال شیخ عبد الرزاق لاهیجى،شهید ثانى از عبد الرزاق کاشانى ثناى بلیغ کرده است.بین او و علاءالدوله سمنانى در مسائل نظرى عرفان که وسیله محیى‏الدین طرح شده است مباحثات و مشاجراتى بوده است.وى در سال 735 درگذشته است. 3.خواجه حافظ شیرازى.حافظ علیرغم شهرت جهانى‏اش،تاریخ زندگى‏اش چندان روشن نیست.قدر مسلم این است که مردى عالم و عارف و حافظ و مفسر قرآن کریم بوده است.خود مکرر به این معنى اشاره کرده است: ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنى که اندر سینه دارى عشقت رسد به فریادگر خود به سان حافظ قرآن زبر بخوانى با چهارده روایت ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطائف حکمى با نکات قرآنى با اینکه اینهمه در اشعار خود از پیر طریقت و مرشد سخن گفته است،معلوم نیست که مرشد و مربى خود او کى بوده است.اشعار حافظ در اوج عرفان است و کمتر کسى قادر است لطایف عرفانى او را درک کند.همه عرفایى که بعد او آمده‏اند اعتراف دارند که او مقامات عالیه عرفانى را عملا طى کرده است.برخى از بزرگان بر برخى از بیتهاى حافظ شرح نوشته‏اند، مثلا محقق جلال‏الدین دوانى فیلسوف معروف قرن نهم هجرى رساله‏اى در شرح این بیت: پیر ما گفت‏خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد تالیف کرده است.حافظ در سال 791 درگذشته است (27) . 4.شیخ محمود شبسترى،آفریننده منظومه عرفانى بسیار عالى موسوم به گلشن راز.این منظومه یکى از کتب عرفانى بسیار عالى به شمار مى‏آید و نام سراینده خویش را جاوید ساخته است.شرحهاى زیادى بر آن نوشته شده است.شاید از همه بهتر شرح شیخ محمد لاهیجى است که چاپ شده است و در دسترس است.مرگ شبسترى در حدود سال 720 واقع شده است. 5.سید حیدر آملى.یکى از محققین عرفاست.کتابى دارد به نام جامع الاسرار که از کتب دقیق عرفان نظرى است و اخیرا به نحو شایسته‏اى چاپ شده است.کتاب دیگر او نص‏النصوص در شرح فصوص است.وى معاصر فخر المحققین حلى فقیه معروف است.سال وفاتش دقیقا معلوم نیست. 6.عبد الکریم جیلى،صاحب کتاب معروف الانسان الکامل.بحث‏«انسان کامل‏»به شکل نظرى اولین بار وسیله محیى‏الدین عربى طرح شد و بعد مقام مهمى در عرفان اسلامى یافت.صدرالدین قونوى شاگرد و مرید محیى‏الدین،در کتاب مفتاح الغیب فصل مشبعى در این زمینه بحث کرده است.تا آنجا که اطلاع داریم دو نفر از عرفا کتاب مستقل به این نام تالیف کرده‏اند:یکى عزیزالدین نسفى از عرفاى نیمه دوم قرن هفتم و دیگر همین عبد الکریم جیلى،و هر دو به این نام چاپ شده است.جیلى در سال 805 در 38 سالگى در گذشته است.بر ما روشن نیست که عبد الکریم اهل جیل بغداد بوده یا اهل جیلان(گیلان). قرن نهم 1.شاه نعمت الله ولى.این مرد نسب به على علیه السلام مى‏برد و از معاریف و مشاهیر عرفا و صوفیه است.سلسله نعمة اللهى در عصر حاضر از معروفترین سلسله‏هاى تصوف است.قبرش در ماهان کرمان مزار صوفیان است.گویند 95 سال عمر کرد و در سال 820 یا827 یا 834 درگذشت.اکثر عمرش در قرن هشتم گذشته و با حافظ شیرازى ملاقات داشته است. اشعار زیادى در عرفان از او باقى است. 2.صائن‏الدین على ترکه اصفهانى.از محققین عرفاست.در عرفان نظرى محیى‏الدینى ید طولا داشته است.کتاب تمهید القواعد وى-که اکنون در دست است و چاپ شده است-دلیل تبحر او در عرفان است و مورد استفاده و استناد محققین بعد از وى است. 3.محمد بن حمزه فنارى رومى.از علماى کشور عثمانى است.مردى جامع بوده است و کتب زیاد تالیف کرده است.شهرت او به عرفان به واسطه کتاب مصباح الانس وى است که شرح کتاب مفتاح الغیب صدرالدین قونوى است.شرح کردن کتب محیى‏الدین عربى و یا صدرالدین قونوى کار هر کسى نیست،فنارى این کار را کرده است و محققین عرفان که پس از وى آمده‏اند،ارزش این شرح را تایید کرده‏اند.این کتاب در تهران با چاپ سنگى با حواشى مرحوم آقا میرزا هاشم رشتى(از عرفاى محقق صد ساله اخیر)چاپ شده است.متاسفانه به علت‏بدى چاپ،مقدارى از حواشى مرحوم آقا میرزا هاشم غیر مقرو است. 4.شمس‏الدین محمد لاهیجى نوربخشى،شارح گلشن‏راز محمود شبسترى.معاصر میر صدرالدین دشتکى و علامه دوانى بوده و در شیراز مى‏زیسته و مطابق آنچه قاضى نور الله در مجالس المؤمنین نوشته است صدرالدین دشتکى و علامه دوانى-که هر دو از حکماى برجسته عصر خود بودند-نهایت احترام و تجلیل از وى مى‏کرده‏اند.وى مرید سید محمد نوربخش بوده و سید محمد نوربخش شاگرد ابن فهد حلى بوده که ذکرش در تاریخچه فقها گذشت.لاهیجى در شرح گلشن‏راز صفحه 698 سلسله فقر خود را که از سید محمد نوربخش شروع و به معروف کرخى مى‏رسد و سپس به حضرت امام رضا علیه السلام و ائمه پیشین تا حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم منتهى مى‏شود،ذکر مى‏کند و نام این سلسله را«سلسلة الذهب‏»مى‏نهد. شهرت بیشتر لاهیجى به واسطه همان شرح گلشن‏راز است که از متون عالى عرفان به شمار مى‏رود.لاهیجى به طورى که در مقدمه کتابش مى‏نویسد در سال‏877 آغاز به تالیف کرده است.تاریخ دقیق وفاتش معلوم نیست،ظاهرا قبل از سال 900 بوده است. 5.نورالدین عبد الرحمن جامى.عرب‏نژاد است و نسب به حسن شیبانى فقیه معروف قرن دوم هجرى مى‏برد.جامى شاعرى توانا بوده است.او را آخرین شاعر بزرگ عرفانى زبان فارسى مى‏دانند.در ابتدا«دشتى‏»تخلص مى‏کرده است،ولى چون در ولایت جام از توابع مشهد متولد شده و مرید احمد جامى(ژنده پیل)هم بوده است،تغییر تخلص داده و به‏«جامى‏»متخلص شده است.مى‏گوید: مولدم جام و رشحه قلمم جرعه جام شیخ الاسلامى است (28) زین سبب در جریده اشعار به دو معنى تخلصم جامى است جامى در رشته‏هاى مختلف:نحو،صرف،فقه،اصول،منطق،فلسفه،عرفان تحصیلات عالى داشته و کتب زیاد تالیف کرده است،از آن جمله است‏شرح فصوص الحکم محیى‏الدین،شرح لمعات فخرالدین عراقى،شرح تائیه ابن فارض،شرح قصیده برده در مدح حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم،شرح قصیده میمیه فرزدق در مدح حضرت على بن الحسین علیه السلام،لوایح،بهارستان که به روش گلستان سعدى است،نفحات الانس در شرح احوال عرفا.جامى مرید طریقتى بهاءالدین نقشبند مؤسس طریقه نقشبندیه است،ولى همچنانکه محمد لاهیجى با اینکه مرید طریقتى سید محمد نوربخش بوده است‏شخصیت فرهنگى تاریخى‏اش بیش از اوست،جامى نیز با اینکه از اتباع بهاءالدین نقشبند شمرده مى‏شود شخصیت فرهنگى و تاریخى‏اش به درجاتى بیش از بهاءالدین نقشبند است.لهذا ما که در این تاریخچه مختصر نظر به جنبه فرهنگى عرفان داریم نه جنبه طریقتى آن،محمد لاهیجى و عبد الرحمن جامى را اختصاص به ذکر دادیم. جامى در سال 898 در 81 سالگى درگذشته است. این بود تاریخچه مختصر عرفان از آغاز تا پایان قرن نهم.از این به بعد به نظر ما عرفان شکل و وضع دیگرى پیدا مى‏کند.تا این تاریخ شخصیتهاى علمى و فرهنگى عرفانى،همه جزء سلاسل رسمى تصوف‏اند و اقطاب صوفیه شخصیتهاى بزرگ فرهنگى عرفان محسوب مى‏شوند و آثار بزرگ عرفانى از آنهاست.از این به بعد شکل و وضع دیگرى پیدا مى‏شود: اولا دیگر اقطاب متصوفه،همه یا غالبا آن برجستگى علمى و فرهنگى که پیشینیان داشته‏اند ندارند.شاید بشود گفت که تصوف رسمى از این به بعد بیشتر غرق آداب و ظواهر و احیانا بدعتهایى که ایجاد کرده است مى‏شود. ثانیا عده‏اى که داخل در هیچیک از سلاسل تصوف نیستند،در عرفان نظرى محیى‏الدینى متخصص مى‏شوند،که در میان متصوفه رسمى نظیر آنها پیدا نمى‏شود.مثلا صدر المتالهین شیرازى متوفى در سال 1050 و شاگردش فیض کاشانى متوفى در 1091 و شاگرد شاگردش قاضى سعید قمى متوفى در1103 آگاهى‏شان از عرفان نظرى محیى‏الدینى بیش از اقطاب زمان خودشان بوده است،با اینکه جزء هیچیک از سلاسل تصوف نبوده‏اند.این جریان تا زمان ما ادامه داشته است، مثلا مرحوم آقا محمد رضا حکیم قمشه‏اى و مرحوم آقا میرزا هاشم رشتى از علما و حکماى صد ساله اخیر،متخصص در عرفان نظرى‏اند بدون آنکه خود عملا جزء سلاسل متصوفه باشند. به طور کلى از زمان محیى‏الدین و صدرالدین قونوى-که عرفان نظرى پایه گذارى شد و عرفان شکل فلسفى به خود گرفت-بذر این جریان پاشیده شد.مثلا محمد بن حمزه فنارى سابق الذکر شاید از این گروه باشد.ولى از قرن دهم به بعد این وضع یعنى پدید آمدن قشرى متخصص در عرفان نظرى که یا اصلا اهل عرفان عملى و سیر و سلوک نبوده‏اند و یا اگر بوده‏اند-و غالبا کم و بیش بوده‏اند-از سلاسل صوفیه رسمى بر کنار بوده‏اند،کاملا مشخص است. ثالثا از قرن دهم به بعد ما در جهان شیعه به افراد و گروههایى بر مى‏خوریم که اهل سیر و سلوک و عرفان عملى بوده‏اند و مقامات عرفانى را به بهترین وجه طى کرده‏اند بدون آنکه در یکى از سلاسل رسمى عرفان و تصوف وارد باشند و بلکه اعتنایى به آنها نداشته و آنها را کلا یا بعضا تخطئه مى‏کرده‏اند. از خصوصیات این گروه که ضمنا اهل فقاهت هم بوده‏اند،وفاق و انطباق کامل میان آداب سلوک و آداب فقه است.این جریان نیز تاریخچه‏اى دارد که فعلا مجال آن نیست. ضمنا از این تاریخچه روشن شد که این شاخه فرهنگى(عرفان)مانند سایر شاخه‏ها تمام جهان اسلام را در برگرفته است، از اندلس و مصر و سوریه و روم گرفته تا خوارزم.البته در این شاخه نیز سهم ایرانیان از نظر کمیت قطعا بیشتر است. عرفاى بزرگ و طراز اول،هم در میان ایرانیان ظهور کرده‏اند و هم در غیر ایرانیان. پى‏نوشتها 1- بقره/115. 2- ق/16.[در نسخه اصلى در مورد این آیه شریفه سبق قلم صورت گرفته و بخشى از آیه و طبعا ترجمه آن به صورت نادرست آمده بود.قرائن کلام نشان مى‏دهد که مراد همین آیه است و لذا اصلاح گردید.] 3-حدید/3. 4- عنکبوت/69. 5- شمس/9 و 10. 6- الله نور السموات و الارض (نور/35). 7- هو الاول و الاخر (حدید/3). 8- لا اله الا هو (بقره/163). 9- کل من علیها فان (الرحمن/26). 10- و نفخت فیه من روحى (حجر/29). 11- و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید (ق/16). 12- فاینما تولوا فثم وجه الله (بقره/115). 13- و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور (نور/40). 14- کتاب میراث اسلام،مجموعه‏اى از مقالات مستشرقین درباره اسلام،ص 84. 15- ترجمه این حدیث قدسى است:«لا یزال العبد یتقرب الى بالنوافل حتى اذا احببته،فاذا احببته کنت‏سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به ویده الذى یبطش بها»(اصول کافى،ج 2/ص 352 با اندکى اختلاف). 16- تاریخ تصوف در اسلام،تالیف دکتر قاسم غنى،صفحه‏19.در همین کتاب،صفحه 44 از کتاب صوفیه و فقراى ابن تیمیه نقل مى‏کند که اول کسى که دیر کوچکى براى صوفیه ساخت،بعضى از پیروان عبد الواحد بن زید بودند.عبد الواحد از اصحاب حسن بصرى است.اگر ابو هاشم صوفى از پیروان عبد الواحد باشد،تناقضى میان این دو نقل نیست. 17- تذکرة الاولیاء شیخ عطار. 18- اللمع،ص‏427. 19- دکتر غنى،تاریخ تصوف در اسلام. 20- سفینة البحار محدث قمى،ماده‏«سلم‏». 21- میراث اسلام،ص 85.ایضا رجوع شود به محاضرات دکتر عبد الرحمن بدوى در دانشکده الهیات و معارف اسلامى در سال تحصیلى 52-53.نکته قابل توجه این است که بسیارى از کلمات نهج البلاغه،در آن رساله هست.این نکته با توجه به اینکه بعضى از صوفیه سلسله اسناد خود را از طریق حسن بصرى به حضرت امیر علیه السلام مى‏رسانند،بیشتر قابل توجه است و مساله قابل تحقیق است. 22- تاریخ تصوف در اسلام،ص 462،نقل از کتاب حالات و سخنان ابو سعید ابو الخیر. 23- تاریخ تصوف در اسلام،ص 55. 24- طبقات الصوفیه،ابو عبدالرحمن سلمى،ص‏206. 25- در مقدمه چاپ هشتم علل گرایش به مادیگرى بحث نسبتا مبسوطى درباره حلاج کرده‏ایم و نظریه بعضى از ماتریالیستهاى معاصر را که کوشیده‏اند او را«ماتریالیست‏»معرفى کنند رد کرده‏ایم. 26- نامه دانشوران،ذیل احوال بو على سینا. 27- حافظ در حال حاضر محبوبترین چهره شعراى فارسى زبان در ایران است.ماتریالیستهاى فرصت طلب سعى کرده‏اند از حافظ نیز چهره‏اى ماتریالیست و لااقل شکاک بسازند و از محبوبیت او در راه اهداف ماتریالیستى خود سود جویند.ما در مقدمه چاپ هشتم علل گرایش به مادیگرى درباره حافظ نیز مانند«حلاج‏»از این نظر بحث کرده‏ایم. 28- احمد جامى،شیخ الاسلام لقب داشته است. مجموعه آثار جلد چهاردهم صفحه 548 استاد شهید مرتضى مطهرى

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی