موضوع خودسازی خود است. در خودسازی انسان می خواهد خودش را بسازد و رشد دهد. منتهی درباره خود نگرش هایی وجود دارد که تا روشن نشود، نمی شود خودسازی را تعریف کرد.
در یک نگرش دو نوع خود را مطرح می کنند, خود مجازی و خود حقیقی, خود مادی و خود معنوی, خود منفی و خود مثبت, بعد در خودسازی می گویند: خودسازی یعنی اینکه با خود منفی ات مبارزه کنی و به خود مثبت ات توجه کنی. خود مادی را مثلا تعدیل کنی تا خود معنوی رشد کند, از خود مجازی ات بگذری تا خود حقیقی حاکم شود.
چرا؟ چون حقیقت تو معنوی است، کمال و سعادت تو هم از طریق خود معنوی تامین می شود و خود مادی مانع رشد حقیقت معنوی تو است و تا از آن نگذری و تعدیل و تادیبش نکنی نمی توانی خود معنوی ات را رشد دهی و به کمال و سعادت برسی.
این سیستم درست است, اما در یک تعبیر بهتر و برتر درباره خودسازی می توان گفت: کمال و سعادت انسان در قرب نظری و عملی به خداوند و وحدت با خداوند است, یعنی درک توحیدی هستی و دین و در پی آن عمل و رفتار توحیدی.
در این تعبیر چیزی که مانع است این است که محور تمام مسایل زندگی انسان خودش باشد. خودمحوری و اینکه انسان برای تمام انتخاب هایی که انجام می دهد, خودش را معیار قرار دهد, این مانع رشد انسان و قرب به خدا است. در این سیستم که سیستم توحیدی خودسازی است و همان اسلام ناب است, باید خداوند محور تمام مسایل زندگی انسان شود چه در بعد فردی و چه در بعد اجتماعی و مدیریتی.
روشی که در سیستم توحیدی اعمال می شود بر اساس نفی و اثباتی است که از کلمه لا اله الا الله الهام می گیرد. در خودسازی توحیدی, لا اله؛ یعنی نفی خود پرستی و خودخواهی و الا الله؛ یعنی اثبات حکومت خدا بر خود و محور قرار دادن اراده خدا در کل زندگی. بنابراین برنامه کلی زندگی انسان در خودسازی توحیدی, نفی خودپرستی و اثبات خداپرستی است.
انسان خودساخته در این سیستم دیگر خودش را و منافع خودش را در نظر نمی گیرد, یعنی باید یاد بگیرد که از خودش بگذرد و خواسته های خود را در خواسته های خدا فانی کند. باید با خودبینی و خودخواهی هایش مبارزه کند و به جای آن خداخواهی و خدابینی را بنشاند. خودبین و خودخواه بودن با خدابین و خداخواه بودن کاملا در تضاد است. آنوقت اگر خدا بر زندگی انسان حاکم شد, انسان خدایی می شود, می تواند کارهای خدایی انجام دهد, خلیفه خدا باشد و به هر چه می خواهد می رسد. کمال انسان و سعادت انسان چه در بعد فردی و چه اجتماعی از طریق خدامحوری و توحید تامین می شود.
خودسازی در مکتب اومانیسم:
اما خودسازی در غرب چگونه است. خودسازی در غرب سکولار و اومانیست, درست برعکس روش توحیدی و اسلامی است. بعد از تحول و اصلاحی که در غرب پیش آمد, دقیقا با خدامحوری مبارزه شد و به جای آن اومانیسم و انسان محوری جانشین شد. البته این مبارزه حق نبود و نباید صورت می گرفت. اگر کلیسا و دین در آن زمان مطابق وظیفه خود خدامحوری را ترویج می کرد و با مردم خداگونه برخورد می نمود, هرگز آن اتفاق نمی افتاد و دین گریزی و دین ستیزی اتفاق نمی افتاد, ولی کلیسا آمده بود به جای ترویج خدا, و دعوت به سوی خداوند، خودش را ترویج می کرد.
متولیان کلیسا به جای حاکم ساختن اراده خدا، اراده خودشان را حاکم ساخته بودند و از این طریق قدرت خود را بر جامعه تحمیل می کردند و منافع فراوانی را به خودشان اختصاص می دادند. یعنی یک نوع خودپرستی دیگری یا بهتر بگوییم, کلیسا پرستی را به صورت ظالمانه بر مردم حاکم کرده بودند. به جای اینکه مردم را به خدامحوری دعوت کند به کلیسا محوری دعوت می کردند. آنها در حقیقت نوعی دیکتاتوری دینی را به مردم تحمیل کرده بودند که به نام دین, مردم را به بند کشیده بود, دانشمندان را آزار می داد و جلوی پیشرفت را می گرفت.
البته این روش حق نیست و در هر جایی چنین اتفاقی بیافتد باید با آن مبارزه کرد. یعنی اگر حاکمان یک حکومت دینی بیایند و خودشان را مطرح کنند. برای خودشان شانی قایل شوند. منیت داشته باشند و بخواهند به نام دین اراده خودشان را حاکم کنند و منافع شخصی و گروهی خودشان را تعقیب کنند, این همان دیکتاتوری دینی است و باید منعزل شود, در این سیستم از دین سوء استفاده شده و در واقع نوعی استفاده ابزاری برای رسیدن به خواسته های نفسانی مدیران و حاکمان در آن اتفاق افتاده که قابل تحمل نیست.
این آفت حکومت دینی است. در حکومت دینی متولیان حکومت باید فانی در خدا باشند و فقط خدا را ترویج کنند و خودشان را فراموش کنند. ولایت اسلامی اینطوری است. ولی فقیه در حقیقت اراده خدا را بر جامعه حاکم می کند. از خودش حق ندارد صحبت کند. خواسته های شخص او مطرح نیست. آنچه مطرح می کند خواسته های خدا است و در حقیقت حکومت اسلامی حکومت خدا بر مردم است که بدست امام معصوم(ع) و یا در زمان غیبت توسط ولی فقیه اجرا و جاری می شود, حکومت شخص انسانی نیست، حکومت مردم بر مردم هم نیست.
حالا اگر سیاست مداران جامعه آمدند و از این صراط مستقیم توحید و یکتا پرستی سیاسی خارج شدن و برای خودشان شان و مقامی قایل شدند و جایگاهی قرار دادند, منیت پیدا کردند, این می شود گمراهی، انحراف و دیکتاتوری. گاهی ممکن است یک روحانی و عالم دینی دچار چنین انحرافی شود که بسیار بد است و مردم را دچار بدبینی و تشتت و اختلاف می کند. اگر خدای ناخواسته چنین اتفاقی بیافتد, مردم در چنین جامعه ای از راه توحید و وحدت خارج می شوند, قدرت و صلابت شان از میان می رود و چه بسا دشمن بر ایشان مستولی شود.
اصل مبارزه با کلیسا در غرب درست بود, اما در این مبارزه یک اشتباهی رخ داد و به گونه ای عمل شد که صحیح نبود. یعنی آنها به جای این که با کلیسا محوری مبارزه کنند, با خدامحوری مبارزه کردند, سعی کردند خداپرستی را از جامعه نفی کنند, دین گریزی را ترویج کردند و سکولاریسم به معنای جدایی دین از سیاست را شعار دادند.
در نتیجه چنین مبارزه اشتباهی, اومانیسم و انسان محوری پدید آمد. خدامحوری که حذف شود, طبیعتا انسان محوری جایش را می گیرد.
اومانیسم یعنی محور تمام مسایل فردی و اجتماعی انسان, خود انسان و خواسته ها و اراده های او است. خدامحوری کنار رفت و انسان محوری جایگزین آن شد. البته انسان یک بعد معنوی و خدایی هم دارد که با کنار گذاشتن خدا و خدامحوری این بعد به فراموشی سپرده می شود و می ماند همان بعد نفسانی انسان که محور تمام انتخاب ها و اختیار های انسان سکولار است.
در این سیستم که ضد سیستم توحیدی است, خودسازی هم بر محور خود نفسانی شکل می گیرد. محور تمام خواسته های یک انسان غربی و اومانیست, خودش و منافع خودش است. چیزی جز منافع شخصی و آزادی های فردی قایل نیست.
در نگرش توحیدی ریشه تمام رزایل و بدبختی های انسان, خود نفسانی او است. دشمن اصلی انسان نفس او است و راه نجات انسان این است که به تعبیر روایات: از این نفس که دشمن ترین دشمنان انسان معرفی شده است, رها شود و به جای آن خدا را بر خویش حاکم نماید, ولی در نگرش اومانیستی، درست برعکس نگرش توحیدی، تمام سعی بشر این است که از حکومت خدا آزاد شوند و همان نفسی که دشمن او است را بر خویش حاکم کند و همان را پرورش دهد, به خاطر همین نگرش هم هست که ریشه تمام رزایل اخلاقی، فساد رفتاری, شهوت پرستی مفرط, خشونت و جنایات بشری در غرب رشد می کند. جنایاتی که در طول تاریخ غربی ها به بشریت کرده اند قابل شمارش نیست.
نظم و امنیتی هم که در آنجا حاکم است به زور قانون است, یعنی اگر قانون در آنجا نباشد, تمام مردم همدیگر را غارت می کنند. اگر این همسایه گاو همسایه را نمی دزدد و نمی کشد, به خاطر این است که اگر این کار را بکند او هم گاو او را می کشد و می دزدد. منافع آنها اقتضا می کند که به مال همدیگر احترام بگذارند و یا از ترس قانون و زندان است, وگرنه خدا و ترس از خدا و وجدان اخلاقی و رضایت خداوند مطرح نیست.
توحید یعنی وحدت گرایی و سیستم خودسازی توحیدی، انسان را از طریق وحدت گرایی می سازد و رشد می دهد, اما در سیستم های اومانیستی که وحدت را نفی می کند کثرت حاکم می شود. کثرت گرایی ای که در اندیشه غربی ها حاکم است, ریشه نسبیت, لیبرالیسم, دموکراسی, پلورالیسم، هرمونوتیک و خیلی مکاتب و ایسم های غربی دیگری می شود که تماما بر اساس کثرت گرایی و انسان محوری شکل گرفته اند.
اگر انسان، محور زندگی شد, خوب انسان که یک حقیقت واحد نیست, انسان فراوان داریم و هر کسی شناختی, اعتقادی, دیدی, سلیقه ای و پسندی دارد، تنوع و تکثر در زندگی و انسان ها فراوان است. در این سیستم به طور طبیعی یک نوع کثرت و تنوع بسیار گسترده در زندگی انسان شکل می گیرد که البته چاره ای هم جز این نیست که به آن احترام بگذارند و آن را اصیل بدانند, زیرا اگر تکثر را تولید کنند, بعد آن را قبول نکنند, تمام نظام جامعه و زندگی شان دچار تعارض و اختلال می شود.
این تعارض و اختلال در نظام الهی و خودسازی توحیدی پیش نمی آید, چون در سیستم توحیدی یک محور و یک سلیقه و یک اراده بیشتر حاکم نیست و آن خدای متعال و خواست او است. در این سیستم تکلیف انسان برای خودسازی روشن است. خودسازی یعنی از خود گذشتن و به خدا پیوستن. حاکم ساختن اراده خدا بر خود و فانی ساختن اراده خود در اراده خداوند.
اما در سیستم اومانیستی غرب این اراده خدا است که نفی می شود و اراده انسان و خود نفسانی جای آن را می گیرد و انسان می شود یک حیوان مترقی و به ظاهر قشنگ و پیشرفته که دائم دنبال منافع دنیوی خود است و سر منافع اش با هیچ کسی سازش نمی کند و حاضر نیست گذشت داشته باشد. تمام جنگهایی که غربی ها راه می اندازند بر سر حفظ منافع مادی خودشان است.