برای اینکه در زندگی آدم خوب به معنای واقعی آن باشیم راهی جز بندگی خدا نداریم. اگر ما در این دنیا توانستیم بنده واقعی خداوند باشیم در این صورت است که آدم خوب و موفقی خواهیم بود .
ما دراینجا اصول و روش بندگی خداوند را خدمت شما عرض می کنیم امید است که مفید واقع شود.
برای اینکه انسان زندگی اش را به بندگی خدا تبدیل کند دو گام عمده لازم است: علم و عمل. انسان با دو بال علم و عمل در این مسیر پرواز می کند. این دوگام در اصطلاح عرفانی تحت عنوان سیر و سلوک مطرح می شود, سیر و سلوک نظری و عملی.منظور از سیر و سلوک نظری وصول به این معرفت است که انسان در هستی جزخدا و مظاهر او را نبیند و به این اعتقاد برسد که در هستی جز خدا و مظاهرش چیزی وجود ندارد.از این منظر غیر خدا مفهومی است که ساخت ذهن ما است و وجود خارجی نداردانسان هاو تمامی اشیا، مظاهر و مخلوقات خداوند هستند و هستی جز ذات و صفات و افعال الهی نیست.
منظور از سیر و سلوک عملی هم این است که خودت را نبینی و تنها خدا را ببینی.از خود گذشتن و عبور کردن از خودیت و منیت و خواسته های خود و فنای در خواست خداوند و اراده او، راهی است که باید در سیروسلوک عملی طی شود.
هر دو مرحله سیر و سلوک در حقیقت رسیدن به توحید است. توحید در هستی ونفی غیر خدا در وجود و توحید در عمل و نفی خود و اراده خود و حاکم ساختن اراده خداوند بر خود و زندگی.سیر و سلوک نظری، یعنی نفی غیر خدا و منحصر دانستن و دیدن هستی در خداوند سیر وسلوک عملی هم در حقیقت دو قدم بیشتر نیست از خود گذشتن و به حق پیوستن.
لا اله الا الله هم که شامل دو جمله نفی و اثبات است در حقیقت همین دو قدم را می گوید. نفی خودپرستی و گذشتن از خواسته های خود اولین و مهمترین گام به خدا رسیدن و خداپرستی است.
از خود بگذر به حق رسیدی.
خیلی از جوان ها سوال می کنند چطور می توانیم عارف شویم، سیر و سلوک داشته باشیم و به خدا نزدیک بشویم. خوب این افراد بر اساس فطرت و انگیزه الهی که درانسان هست، دلشان می خواهد به مقامات معنوی برسند، حس کمال خواهی تقریبا در همه انسان ها هست.
برای موفقیت در این راه، یک مشکل اساسی بیشتر وجود ندارد و آن مشکل منیت و خودبینی انسان است. واقعا این مشکل وجود دارد و باید یک انسان خداشناس و خداخواه بتوانند از خودش بگذرند. این یک شرط اساسی است. بدون گذشتن از خود نمی توان به خدا رسید. مشکل ما در سیروسلوک این است که نمی توانیم از خودمان و از خواسته هایمان بگذریم؛ نمی توانیم از دوست داشتن های خودمان بگذریم؛ در خیلی از موارد خواسته های ما، دوست داشتن های ما با خواسته های خدا و دوست داشتن های او در تعارض است، نمی سازد. اگر در این موارد نتوانیم از خودمان بگذریم و خدا را حاکم کنیم، هیچ موفقیتی
بدست نمی آید.
این راه تسلیم و توحید محض است. اگر کسی نتواند از خواسته های نفسانی خود بگذرد، نمی تواند تسلیم خدا شود. نمی تواند فانی در حق تعالی شود. این شرط اصلی و کلی به خدا رسیدن و وصول است. رفع حجاب خودیت و منیت! حتی می توانیم بگوییم سیر و سلوک از نظر دین توحیدی اسلام، یک گام بیشتر نیست، همین که انسان از خود خواهی و خودپرستی و خواسته های خودش برای رضای خدا بگذرد، خدا و اراده خدا جایگزین خواهد شد، لذا گفته شده است: از خود بگذر به حق رسیدی. گذشتن از خود و به خدا پیوستن، در حقیقت، دو روی یک سکه اند.
در زندگی عرفا و اهل وصول که مطالعه می کنید این حالت را مشاهده می نمایید مثلا زندگی ابراهیم ادهم نمونه بارزی از خود گذشتن است. ابراهیم ادهم سلطانی بود با مقام و منصب و قدرت و ثروت که در اثر هدایت الهی و اتفاقاتی که برایش افتاد، متنبه و بیدار شد و عاشق خدا گشت. بعد ناگهان تصمیم گرفت که از خودش بگذرد تا به محبوبش برسد. راه را خوب تشخیص داده بود. تصمیم گرفت خود را از هر چه غیر خدا است تخلیه کند، یعنی تصمیم گرفت حکومت و قدرت و ثروت همه را رها کند و به دنبال عبادت خدا و خالص شدن برای خدا از دیار خود مهاجرت نماید و این کار را هم کرد. همه چیز را رها کرد و رفت و در بقیه عمرش مانند یک انسان عادی و بلکه فقیر به عبادت خدا پرداخت و توانست در این راه موفق شود. برای او حکومت و قدرت مانع وصول الی الله شده بود. توان این را نداشت که هم حاکم باشد و هم برای خدا حکومت کند و فانی در خدا باشد. البته این دو قابل جمع است. اولیای معصومین ع از پیامبران و امامان ع که برخی به حکومت رسیدند، ثروت و قدرت باعث دنیا گرایی آنها نشد. از خدا جدا نشدند. برای خدا حکومت کردند. این ممکن است، ولی برای فردی مثل ابراهیم ادهم حکومت حجاب بود. قدرت مانع حرکت بود. او باید از اینها فاصله می گرفت.
ابراهمی ادهم یک مثال بود. یک نمونه بود. تمامی عارفانی که به حق واصل شدند و فنا پیدا کردند، از همین طریق بوده است. عرفان با منیت اصلا قابل جمع نیست.
نمی شود هم من باشم هم خدا باشد. اگر بخواهی خدا باشد، تو نباید باشی، یعنی تو خودت نباشی. بنده خدا باشی. اسیر و در بند محبوب هستی باشی در عرفان و سلوک، مرحله مهم همین مرحله نفی خود است. مهمترین خدا و بت برای انسان، خود او است، نفی خودپرستی و خودخواهی است که زمینه فنای فی الله و عرفان را فراهم می کند.
اگر کسی نمی تواند از خودش بگذرد، نباید در این راه وارد شود، چون فایده ای ندارد. سختی و ریاضتی ممکن است بکشد، اما نتیجه ای برایش حاصل نمی شود چنین آدمی اصلا هوس توحید و سلوک را باید از سرش بیرون کند و مانند یک انسان عادی زندگی کند.
در توحید باید به این اعتقاد برسی که هیچ خالقی و ربی و مالکی و خدایی و روزی رسان و مدیری غیر از خدا در هستی وجود ندارد، همه چیز ما از او و به سوی او است، آنگاه در ادامه این اعتقاد، بکوشی تا در عمل همه چیزت را از خدا بخواهی و برای خدا باشی، فقط از او سوال کنی، فقط او را بپرستی، ستایش کنی و فانی در او شوی، دنبال اراده او باشی و همه اندیشه و اخلاق و عمل ات منحصر در خدا شود.اولیای خدا اینطور بودند، تمام فکر و ذکرشان خدا بود و به هیچ چیزی جز خدا فکر نمی کردند. ما معمولا دنبال دوست داشتن های خودمان هستیم، هر کاری که دلمان بخواهد انجام می دهیم، دنبال این نیستیم که ببینیم خدا چه می خواهد همان را انجام دهیم، اینطوری انسان به جایی نمی رسد.
اگر یاد بگیریم هر طور که خدا می خواهد باشیم، هر گونه خدا می خواهد عمل کنیم و هر چه خدا دوست دارد، دوست داشته باشیم، آنگونه که او می پسندد زندگی کنیم، ازدواج کنیم و فرزندان خود را تربیت نماییم، درست مطابق اراده خداوند، آنگاه همه چیز درست می شود، امکان وصول و بلکه رویت خداوند هم فراهم می گردد. راه خدایی شدن انسان هموار می شود.
سیر وسلوک توحیدی، یعنی فقط خدا در زندگی ات حاکم باشد. بر ذهن و دلت بنشیند و اراده و اخلاق و رفتارت خدایی گردد. باید بتوانی خودت نباشی. دست و زبانت مال خودت نباشد، مال خدا باشد، چشمت مال خدا باشد، دستت برای خدا کار کند، مال و ثروتت برای خدا خرج شود، از همان راهی تحصیل کنی که خدا می خواهد و در مسیری مصرف کنی که او راضی است.
مقام و شهرتی اگر داری در راه رضای خدا از آن استفاده کنی، دنبال اینکه از این امکانات برای خودت استفاده کنی نباشی. تا گفتی منم کسی هستم. مال من، مقام من، خراب می شوی.
شما ببینید تمام کسانی که مشکل سیاسی یا اقتصادی پیدا می کنند، اول مشکل اخلاقی پیدا می کنند. سیاست و حکومت و اقتصاد همه از اخلاق می گذرد، یعنی همین که انسان برای خودش سهمی قایل شود، خودش را ببیند، خودش را کسی بداند، بگوید من برای اسلام و انقلاب زحمت کشیدم. من زندان رفتم، امام به من علاقه داشت، ما بودیم که فلان کارها را انجام دادیم. اگه من نبودم مملکت اینقدر پیشرفت نمی کرد. مردم به من رای دادند، من چند میلیون رای دارم. تا انسان وارد این وادی که وادی خودخواهی و خودپرستی است می شود، تمام بدی ها در وجودش ریشه می دواند. این اصلی ترین عامل سقوط و ریشه گمراهی و نابودی یک سیاست مدار است. به چنین کسی دیگر نمی توان اعتماد کرد. او شایستگی خود را برای انتخاب شدن و قرار گرفتن در راس مناصب حکومت اسلامی و توحیدی از دست می دهد. یک سیاست مدار و مدیر مسلمان باید فانی در خدا و اسلام و امت اسلامی باشد. فقط برای خدا و پیشبرد کلمه الله کار کند، باید موحد باشد، باید خودش را فراموش کرده باشد. خودش را به حساب نیاورد و برای خودش جایگاه خاصی قایل نباشد. امام خمینی رض انقلاب کرد، رهبر بود، ولی خودش را طلبه ساده ای معرفی می کرد و چیزی برای خودش نمی خواست. دائم دم از اسلام و انقلاب اسلامی می زد. تمام
فکر و ذکرش خدا و اصلاح جامعه اسلامی بود. پس اگر دنبال خودت بودی و منافع خودت برایت مهم شد، سقوط می کنی، کوچک می شوی، چون تو و منافعت چیزی نیست، حقیر می شوی، اما اگر دنبال خدا بودی و خودت را فراموش کردی، دین خدا و خلق خدا برایت اهمیت داشت، بزرگ می شوی، عظمت می یابی، هم در چشم خلایق و هم در نظر خدا و اولیای خدا.
اگر اعضا و جوارح ات خدایی شد، به توحید می رسی، یعنی به خدا می رسی.
اگر خدایی شوی، می دانی چه اتفاقی می افتد، اگر خدایی شدی، می توانی خدایی عمل کنی.
دستت دست خدا می شود، ید الله می شوی، عین الله می شوی، اذن الله می شوی، لسان الله می شوی، دستی که خدایی شده و جز به خدا خدمت نمی کند را اگر به سر هر بیماری بکشی شفا پیدا می کند.
چشمت اگر خدایی شد، چیزهایی می بینی که آدم های معمولی نمی بینند. گوشت اگر خدایی شد، چیزهایی می شنوی که همه نمی شنوند. زبانت اگر خدایی شد، حرف که می زنی، شنونده را زیر رو می کند، با سخنت می توانی انقلابی برپا کنی کلامت تاثیر می کند. با یک جمله ممکن است مسیر زندگی یک ملت را تغییر بدهی
امام خمینی رض یک سخنرانی می کرد، روح و جان ملت را نورانی می کرد. عوض می کرد، دشمن را منکوب می نمود. الان رهبر انقلاب هم همین طور هستند. با یک سخنرانی کید و حیله دشمن را خنثی می کند و کشور را از خطر فتنه ها نجات می دهد. اینها آثار خدایی شدن انسان است.
اگر انسان تمام وجودش خدایی شد و به رنگ خدا درآمد، آنگاه می تواند کار خدایی کند، شبیه خدا شود، شبیه خدا عمل کند، مانند آهنی که در کنار آتش به رنگ و خاصیت آتش در می آمده، می تواند مانند آتش بسوزاند و نورافشانی کند، صبغه الله و من احسن من الله صبغه، رنگ خدا و چه نیکو است کسی که رنگ خدایی گرفته.
البته این راه عقل نیست، راه عشق است. خیلی ها می خواهند با عقل و فلسفه به خدا برسند. عقل و فلسفه به انسان توحید و فنای فی الله و از خود گذشتن آموزش نمی دهد. فلسفه خودش دچار کثرت گرایی است. ریشه های غربی دارد. مال ما نیست، توحیدی نیست. فلسفه برای تمرین ذهن خوب است، ولی برای سالک شدن باید عاشق شوی. در ابتدا عقل لازم است، ولی کافی نیست. این راه به نوعی جنون و دیوانگی معنوی نیاز دارد.
خودبینی، خودبزرگ بینی، خودخواهی بزرگترین شعبه های شرک به خداوند است توحید اینجا یعنی شرک و خودبینی را به کلی فراموش کنی. خودت را شریک خدا نکنی. وقتی دنبال خواسته های خودت هستی، شریک خدا می شوی. از توحید خارج می شوی . از ولایت خدا خارج می شوی. برای سلوک به سوی خدا چاره ای جز این نیست که به وحدت برسی و از راهکار توحید و یکتا پرستی بهره بگیری. تو خودت نباشی خدایی باشی. خودت را با خدا معامله کنی. خدایا من همه چیزم را به تو فروختم و از تو غیر از خودت هیچ چیزی نمی خواهم!!
حالا حواست جمع باشد وقتی اذان می گویند الان خدا دوست دارد هر کاری داری رها کنی و نماز بخوانی، فقط نماز بخوانی، دوست دارد حتی الامکان به خانه اش بروی و آنجا با او سخن بگویی و فقط با او سخن بگویی و در او متمرکز ایاک نعبد و ایاک نستعین.
امر هم کرده و رضایت خود را در نماز اول وقت اعلام نموده است، ولی خوب گاهی تو دوست داری بخوابی، استراحت کنی، غذا بخوری، حرف بزنی، درس بخوانی، کار کنی. حال نماز خواندن نداری. حالت خراب است. غفلت داری. این کشش هم در وجود تو هست اگر توانستی از راحتی خودت بگذری، نماز خواندی و توانستی دوست داشتن خدا را به دوست داشتن های خود ترجیح بدهی، مطمئن باش که به همه جا می رسی، به هر مقامی که بخواهی می رسی، اولیای خدا تضمین داده اند. اما اگر دنبال خواسته های خودت رفتی و نتوانستی دنبال خواست خدا باشی، باید بدانی که به جایی نمی رسی. پس رسیدن و نرسیدن در اختیار خود ما است و بستگی به انتخاب ما دارد.
همین طور در تمام زمان ها و مکان ها، ما باید به این انتخاب بزرگ دست بزنیم. در بسیاری از انتخاب ها خواست ما با اراده خدا درگیر می شود. عارف و سالک ابن الوقت است. فرزند زمان و لحظه است. در هر زمان تو باید انتخاب کنی، خودت را یا خدا را. انسان میان خودخواهی و خداخواهی دائم درگیر است اگر خدا را انتخاب کردی این می شود عرفان و سلوک، ولی اگر خودت را انتخاب کردی بدان که از راه خدا دور شده ای. از راه که دور شدی، صید شیطان می شوی.
شما می دانید یکی از مهمترین و والاترین ارزش های دین اسلام جهاد و شهادت است. ایثارگری است. کسی که نمی تواند از خودش بگذرد، چگونه می تواند به جبهه برود و خود را برای جهاد و شهادت آماده کند. می بینید که زیر بنای جهاد و شهادت در راه خدا هم این است که ابتدا انسان بتواند از خودش برای خدا بگذرد. بتواند از جان و مال اش برای حفظ دین خدا گذشت کند.
شهادت یعنی اینکه انسان از زندگی اش به خاطر خدا بگذرد. به خاطر همین هم ارزش پیدا می کند. بالاترین ارزش در اسلام ایثار است و شهادت ایثار جان است در راه خدا. البته ایثار مال و آبرو هم همین ارزش را دارد، ولی ایثار جان ارزش اش بیشتر است. کسی که نتوانسته خودش را کنار بگذارد و خودپرستی را رها کند، هرگز نخواهد توانست ارزش ایجاد کند. نمی توان ایثار کند نمی تواند جهاد کند، شهید شود.
چنین کسی حتی نمی تواند انفاق کند و نمی تواند به واجبات مالی اش عمل کند. تمام این ارزش ها و توانایی ها ریشه در توحید و نفی خود دارد.
اگر کسی بخواهد مسلمان باشد، مومن باشد و به دین عمل کند اول باید از خودش و خواسته های خودش بگذرد. اگر کسی بخواهد توبه کند، بدون گذر از خواسته های خود، این کار ممکن نیست. این شرط اول دین داری و سلوک است.
برای اینکه بتوانی در این مسیر حرکت کنی، باید اهل معرفت باشی. باید خدا را آنچنان که هست در حد توان بشناسی. باید توحید نظری داشته باشی. معرفت است که به تو عشق می دهد. عشق اگر نباشد سرمایه ای برای حرکت نداری، موتور حرکت انسان عشق است. اگر عاشق خدا نشوی نمی توانی از خودت بگذری. انسان ابتدا عاشق خود است، اما وقتی خدا را شناخت و عاشق خدا شد، عشق به خود را فراموش می کند و محو جمال خدا می شود. سالک یعنی کسی که خدا را از خودش بیشتر دوست دارد.
البته علم دین هم لازم است، باید بدانی که در هر لحظه خدای عالم از تو چه می خواهد. دوست داشتن های محبوبت را بشناسی. اراده اش را بدانی و با مسیرش آشنا باشی. کسب علم دین از ضروری ترین شرایط حرکت در راه خدا است.
راهکار عملی عرفان و سلوک آن است که بتوانی یکی یکی از خواسته هایت برای رضای خدا بگذری. خودت را فدای محبوب کنی. خودت را فنای در محبوب سازی.
گاهی تو می خواهی ثروت مند و قدرتمند شوی، رفاه و آسایش داشته باشی، از دنیا بهره مند گردی، لذت ببری، اما فعلا خدا صلاح نمی داند و تو را در فقر و ضعف
می پسندد، گاهی آسایش ات را می گیرد، بیمار می شوی، دچار سختی و امتحان و ابتلاء می گردی. حتی گاهی زندگی خیلی برایت سخت و دشوار می شود: باید بتوانی تحمل کنی. صبر برای همین است. اینکه صبر از مقامات مومنان و سالکان خدا است، برای این است که بتوانی از این گردنه ها عبور کنی. آدم کم تحمل و زودرنج بدرد راه عشق نمی خورد.
اگر می توانی مطابق میل خداوند زندگی کنی راه بیافت، ولی اگر نمی توانی از خودت بگذری، هوس خدا را از سرت بیرون کن. می دانم که نمی توانی و در دلت هوس خدا همیشه هست، دلت عرش خدا است و محبت خدا در قلبت موج می زند، پس چاره ای جز این نیست که راه بیافتی و قدرت تحمل خود را افزایش دهی و دلخواسته های خودت را فدای دلخواسته های مولایت کنی.
آری می توانی، چرا که نه، می توانی، فقط باید بخواهی و از خودش کمک بگیری و خودت را تحت ولایت اولیای او قرار دهی. شرط اصلی این راه ولایت است. بدون ولایت معصومین ع و رهبری امامان موفق نمی شوی. توکل به خدا و توسل به ولایت ائمه طاهرین ع برای این است که بتوانی در این راه که راه عشق است صحیح حرکت کنی. برای اینکه از خودت بگذری نیاز به توفیق الهی و مدد اولیای خدا داری. یا الله و یا علی دو رمز موفقیت در این مسیر است.
چطوری می تونم آدم خوبی باشم؟